فرهنگ
فرهنگ
فرهنگ آن چیزی است که مردم با آن زندگی میکنند. فرهنگ ازآنِ مردم است؛ فرهنگ را ادوارد تایلور (۱۹۱۷-۱۸۳۲)، مجموعه پیچیدهای از دانشها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هرچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه از جامعهٔ خویش فرامیگیرد تعریف میکند.
هر منطقه از هر کشوری میتواند فرهنگی متفاوتی با دیگر مناطق آن کشور داشته باشد. فرهنگ به وسیلهٔ آموزش، به نسل بعدی منتقل میشود؛ در حالی که ژنتیک به وسیلهٔ وراثت منتقل میشود.
فرهنگ، راه مشترک زندگی، اندیشه و کنش انسان است. فرهنگ در بر گیرندهٔ این چیزهاست:
۱. سازگاری کلی با نیازهای اقتصادی یا محیط جغرافیایی پیرامون;
۲. سازمان مشترکی که برای فرو نشاندن نیازهای اجتماعی و سیاسی که از محیط پیرامون بر خواستهاند، پیدا شده است;
۳. مجموعهٔ مشترکی از اندیشهها و دستاوردها.
فرهنگ شامل هنر، ادبیات، علم، آفرینشها، فلسفه و دین است.
پیدایش فرهنگ
فرهنگ چگونه آغاز شد؟ این پرسش کشمکشهای بسیاری بر انگیخته و پاسخهای گوناگونی به آن داده شده است. با پیگیری صبورانهٔ عاملهای اصلی تشکیل دهندهٔ هر فرهنگ-اگر بتوان آنها را یافت-پیدایش فرهنگها را بررسی میکنیم. هر گاه به توصیف فرهنگی میپردازیم، خوب است خواننده به (۱) محیط جغرافیایی آن فرهنگ، (۲) بنیاد اقتصادیش، (۳) ساخت اجتماعی و سیاسی مردمی که پدیدآوران آن فرهنگ بودهاند، و (۴) پارهای از سهمهای مهمی که آن فرهنگ در تمدن داشته است توجه کنند. فهمیدن همهٔ اینها کار سادهای نیست، اما شناختی که دربارهٔ این گونه مناسبتهای پیچیده فراچنگ آید به کوشش آن میارزد.
واژهشناسی
واژهشناسی در زبان فارسی
فرهنگ فارسی معین واژهٔ «فرهنگ» را مرکب از دو واژهٔ «فر» و «هنگ» به معنای ادب، تربیت، دانش، علم، معرفت و آداب و رسوم تعریف کردهاست..
واژهٔ فرهنگ در پهلوی ساسانی به صورت «فره هنگ» آمدهاست که از دو جزء «فره» به معنای پیش و فرا؛ و «هنگ» به معنای کشیدن و راندن، ساخته شدهاست. در نتیجه «فرهنگ» به معنای پیشکشیدن و فراکشیدن است. به همین سبب است که در فارسیزبانان فرهنگ را سبب پیشرفت میدانند.
با مطالعهٔ متنهای باستانی ایران، درمییابیم که واژهٔ «فرهنگ» از دورهٔ پارسی میانه است که وارد فرهنگ ایران میشود و پیش از آن کلمهای که به معنای فرهنگ باشد در این زبان وجود نداشت. در این دوره در متنهای پهلوی ساسانی، متنهای سغدی، مانوی و حتی ختنی کلمهٔ فرهنگ را میتوان بازشناخت. در متنهای پارسی میانه، همانند «خسرو و ریدگ»، «خویشکاری ریدگان» و «کارنامهٔ اردشیر بابکان» کلمهٔ فرهنگ به کار رفتهاست؛ همچنین در شاهنامهٔ فردوسی، آثار سعدی و متنهای دور بعد نیز بارها به این واژه برمیخوریم. در آثار این دوران، فرهنگ علاوهبر دانش، شامل هنرهایی چون نقاشی و موسیقی یا سوارکاری و تیراندازی هم میشد. در گذشته اعتقاد فارسیزبانان بر این بود که تا بدون فرهنگ آدمی نمیتواند قدمی مثبت در زندگی بردارد. از همین روست که فردوسی فرهنگ را برتر از گوهر و نژاد میداند.
واژهشناسی در زبانهای اروپایی
نزد اروپاییان تعریف واژهٔ فرهنگ پیشینهای درازدامن دارد. در ادبیات اروپایی نزدیک به دویست تعریف از فرهنگ میتوان یافت که نشان از اهمیت فرهنگ در این جوامع دارد. آنها فرهنگ را از دیدگاههای گوناگون، از جمله دیدگاه اجتماعی، دینی و حتی اقتصادی بررسی کردهاند و دریافتهاند که فرهنگ بر تمام اجزاء زندگی آدمی تأثیرگذار است. برای مثال، در ۱۹۵۲ آلفرد کلوبر (به انگلیسی: Alfred Kroeber) و کلاید کلاکهون (به انگلیسی: Clyde Kluckhohn) در کتاب خود به نام «فرهنگ: مروری انتقادی بر مفاهیم و تعاریف» (به انگلیسی: Culture: A Critical Review of Concepts and Definition) با گردآوری ۱۶۴ تعریف از فرهنگ اظهار کردند که فرهنگ در اغلب موارد به سه برداشت عمده میانجامد:
برترین فضیلت در هنرهای زیبا و امور انسانی که همچنین به فرهنگ عالی شهرت دارد.
الگوی یکپارچه از دانش، عقاید و رفتار بشری که به گنجایش فکری و یادگیری اجتماعی نمادین بستگی دارد.
مجموعهای از گرایشها، ارزشها، اهداف و اعمال مشترک که یک نهاد، سازمان و گروه را مشخص و تعریف میکند.
هنگامی که مفهوم «فرهنگ» برای نخستینبار در سدههای هیجدهم و نوزدهم میلادی در اروپا به کار گرفته شد، بر فرایند کشت و زرع یا ترویج در کشاورزی و باغبانی دلالت داشت. چنانکه واژهٔ انگلیسی این مفهوم از واژهٔ لاتین «کالتورا» (به لاتین: Cultura) از «کولر» (به لاتین: Colere) ریشه گرفتهاست که به معنای کشت، زراعت و ترویج است.
در آغاز سدهٔ نوزدهم میلادی این مفهوم بر بهبود یا پالایش و تهذیب نفس در افراد (بهویژه حین آموزش) استوار بود و سپس بر تأمین آرزوهای ملی یا ایدهآلها دلالت داشت. در نیمهٔ سدهٔ نوزدهم میلادی برخی از دانشمندان واژهٔ فرهنگ را برای ارجاع به ظرفیت جهانشمول بشری اطلاق کردند. ادوارد تایلر در سال ۱۸۷۱ فرهنگ را با تمدن مقایسه کرد و آن دو را کلیتی درهمتنیده دانست که شامل دین، هنر، اخلاق و هرگونه توانایی است که آدمی میتواند به دستآورد. «کلاکر» نیز فرهنگ را در کل مفهومی وصفگرایانه به معنای گنجینهای انباشته از آفرینندگیهای بشر تلقی کرد. از این رو کتابها، نقاشیها، بناها و نیز دانش هماهنگکردن خود با محیط و همچنین آداب و فضیلتهای اخلاقی و دستورهای شایست و ناشایست، همگی جزئی از فرهنگ به شمار میرود. «مایرس» نیز فرهنگ را آن چیزی دانست که از گذشتهٔ آدمی به جای ماندهاست و بر اکنون و آیندهٔ او تأثیر میگذارد.
در سدهٔ بیستم میلادی «فرهنگ» به عنوان یک مفهوم محوری و کلیدی در انسانشناسی به کار رفت که همهٔ پدیدههای انسانی را دربر میگرفت و صرفاً نتیجهٔ امور ژنتیکی به حساب نمیآمد. اصطلاح «فرهنگ» بهویژه در انسانشناسی آمریکایی دارای دو معنی بود:
ظرفیت و گنجایش تکاملیافتهٔ بشر برای دستهبندی و بیان تجربیات به واسطهٔ نمادها و کنش پندارمآبانه و نوآورانه
راههای مشخصی که مردم براساس آن در نقاط مختلف جهان زیسته و تجربیات خود را به شیوههای گوناگون بیان میکنند و به شکلی خلاقانه دست به کنش میزنند. پس از جنگ جهانی دوم این اصطلاح — اگرچه با معانی مختلف — از اهمیت بیشتری در دیگر رشتهها و حوزههای علمی مثل جامعهشناسی، مطالعات فرهنگی، روانشناسی سازمانی و علوم مدیریتی برخوردار شد.
فرهنگ و قانون
فرهنگ را حسن امرائی در کتاب مهندسی سیاست یک قانون و یک قرارداد نمیداند بلکه معتقد است که، فرهنگ فراتر از تمام ضابطهها، موجودیت دارد که بسیاری از قوانین و حتی یک نظام سیاسی به خاطر پاسداشت آن به وجود میآید اما کلیت آن را نمیتوان در قالب قانون گنجاند چون «فرهنگ اصالتا جوشش و کوشش بزرگمنشانهٔ فطرت انسانی، بی هرگونه اجبار غیر است».
فرهنگ و سیاست
رابطه فرهنگ و سیاست یک رابطه درهم تنیده شده و غیرتفکیکی است. اگر چه دولت مساوی قانون است و اولین تصور از آن، نهادی قانونی را ارائه میدهد و نیز اگرچه این تصور درست میباشد اما رابطهٔ فرهنگ و سیاست به گونه است که به راحتی نمیتوان منکر آن شد تا جایی که انکار آن به شکل علنی از سوی هرکدام از طرفین (طرفداران فرهنگ و سیاست) باعث مرگ نظامهای سیاسی و گاه فرهنگها شده است. این رابطه به معنی یک رابطه اختیاری نیست که از طرف یک نظام سیاسی به آن بی اعتناعی شود، بلکه این یک "باید" است که نظام فرهنگی و نظام سیاسی بر سر پارهای از اصول، توافق نمایند. البته این توافق بیشتر باید از ناحیهٔ نظام سیاسی مورد پذیرش قرار گیرد؛ چراکه نظام فرهنگی اصیل به راحتی اهل سازش نیست. و این یک واقعیت مستند و قابل تجربه است که اصالت و نیز پشتوانه یک نظام فرهنگی یه راحتی در هم شکسته نمیشود که یک نظام سیاسیِ غیر موافق، فرهنگی از جنس خود را جایگزین آن نماید البته این وجه غالب موضوع است چون نظام فرهنگی هم اگر موافق و همخوان فطرت انسانی، هنجاربندی نشود، قابل شکست است
اصالت فرهنگ یا سیاست
از ابتدایی ترین شکل نظام فرهنگی، نظام سیاسی وجود نداشته است یعنی نظام فرهنگی نسبت به نظام سیاسی دارای تقدم و اصالت وجودی است. تجهیز نیروی نظامی مدافع طوایف و قبایل در مقابل همدیگر، در واقع پاسداری از نظام اعتقادی و فرهنگی آنها بوده است. در واقع حساسیت زیادِ مردمان نسبت به نظام فرهنگی ریشه در اعماق تاریخ زندگی انان دارد که در سیر روبه رشد و توسعه آن، هر نوع تهدیدی علیه هنجارهای فرهنگی، چه از طرف افراد قبایل دیگر و چه از طرف افراد خودی، پاسخ داده می شده است.
اجزای فرهنگ
دانش
«علم» یا «دانش» ساختاری است برای تولید و ساماندهی دانش دربارهٔ جهان طبیعت در قالب توضیحات و پیشبینیهای آزمایشپذیر. دانش یا علم دانششناسی با سه عنصر داده، اطلاعات و دانش سر و کار دارد؛ به عبارت دیگر، دانششناسی به بحث و بررسی پیرامون دانش و عناصر سازندهٔ آن، یعنی داده و اطلاعات میپردازد.
در یونان باستان، سقراط (۴۷۰-۳۹۹پ. م)، سپس افلاطون (۴۲۷-۳۴۸ پ. م) و پس از او ارسطو (۳۸۴-۳۲۲ پ. م) به مخالفت با آراء پیشینیان پرداخته و اصول و قواعدی را به منظور مقابله با مغالطات و برای درستاندیشیدن و سنجش استدلالها تدوین کردند. در قرن پانزدهم میلادی پژوهشگران در اروپا و خاورمیانه قفسههای غبارآلود ساختمانهای قدیمی را جستجو کردند و دستنوشتههای یونانی و رومی را پیدا کردند و نوشتههایی از نویسندگان کلاسیک به دورهٔ رنسانس رسید. مطالعهٔ این آثار دانش نو نام گرفت.
همزمان با گرایش به نوشتارهای کلاسیک، ارزشهای فردی مورد توجه واقع شد که انسانگرایی نام گرفت. طرفداران این گرایش، به جای موضوعات روحانی، بیش از هر چیز مسایل انسانی را در نظر میگرفتند. انسانگرایی و رنسانس از ایتالیا ظهور کردند.
در رنسانس، گالیله (۱۵۶۴-۱۶۴۲ م.) فیزیک (علم طبیعت) را سکولار کرد و آن را از الهیات (علم فراطبیعت یا متافیزیک) مستقل دانست. از آن پس، تکیهگاه فیزیک خرد انسان بود. گالیله میگفت:
حقیقت طبیعت همواره در برابر چشمان ماست. اما برای فهم این حقیقت باید با زبان ریاضی آشنا بود. زبان این حقیقت، اشکال هندسی، یعنی دایره، بیضی، مثلث و امثالهم است.
پس از آن، تحت تأثیر افکار افلاطون، جریان فکری اصالت عقل توسط ریاضیدان و فیلسوف فرانسوی، رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰ م) که پدر فلسفهٔ جدید لقب گرفته، به وجود آمد. دکارت، خرد بشری را — به جای کتاب مقدس — سنت پاپ، کلیسا و فرمانروا قرار داد. وی با این کار سوژهٔ بزرگی آفرید. یکی دیگر از اندیشمندان این جریان فکری لایبنیتز (۱۶۴۶ - ۱۷۱۶) فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان آلمانی، نخستین کسی بود که میان حقایق ضروری (منطقی) و حقایق حادث (واقعی) تمایز قائل شد.
پس از جدا شدن برتراند راسل و جی. ای. مور از ایدهآلیستها و با پیگیری لودویگ ویتگنشتاین، از شاگردان راسل، اثباتگرایی شکل گرفت. طبق نظرات ایشان، معرفتی معنادار و مطابق با واقع است که تحقیقپذیر تجربی باشد. به قول آگوست کنت، پدر پوزیتویسم، چون گزارههای متافیزیکی قابل تجربهی حسی نیستند، غیرعلماند. این جریان فکری توسط اعضای حلقهٔ وین تأسیس شد و فلسفهای را که به وجود آوردند که پوزیتویسم منطقی نام نهادند.
باورها
باورها یا اعتقادات مجموعهای از افکارند که به زندگی معنا میبخشند. باورها ادراک ما از هستی را میسازند. چنین اندیشه میشود که باورها نقش فرماندهی در مغز دارند و زمانی که فکر میکنید که امری درست است، باور شما به مغز فرمان میدهد تا به دنبال چیزی باشد که از اعتقادات شما حمایت کند.
ایدئولوژی مجموعهای است از نظرات، باورها و نگرشها. این تعریف از نظر اجتماعی نسبی است.
سایر اجزاء
بخشی از فرهنگ را هم سنتها و مراسم میسازند. آنها تفکر و باوریاند که برخوردار از آدابی تکرارشوندهاند. به سخن دیگر، آیینها و سنتها اعمالی تکراری پیرامون فرهنگاند. همین فرهنگ است که مرزهای یک جامعه و باورهای مردمان آن را مشخص میکند و هویت آنان را شکل میدهد و میسازد.
گردشگر، کسی است که به منظوری غیر از کار و کسب درآمد، برای مدتی بیش از یک شب و کمتر از یک سال، به سرزمینی جز محیط متعارف خود، پای میگذارد و در آن، اقامت میگزیند. میراث فرهنگی، شامل آثار باقی مانده از گذشتگان است که نشانگر حرکت انسان، در طول تاریخ میباشد و با شناسایی آن، زمینه شناخت هویت و خط حرکت فرهنگی او میسر میگردد و از این طریق، زمینههای عبرت، برای انسان، فراهم میآید.
گفتمانهای فرهنگی اخیر
رمانتیسم
رمانتیسم انگلیسی
از آنجا که این اشکال فعالیتها با زندگی شهری عجین شده بود، فرهنگ با تمدن (City از ریشهٔ لاتین Civitas) بازشناسی میشد. منظر دیگر جنبش رومانتیک دربردارندهٔ علاقه به فولکلور یا موسیقی محلی بود که به بازشناسی فرهنگ غیرنخبگان انجامید. این تمایز اغلب به عنوان چیزی تلقی میشد که فرهنگ عالی را که عمدتاً به گروه اجتماعی حاکم مربوط است از فرهنگ پست جدا میکند. به عبارت دیگر، ایدهٔ فرهنگ که در اروپای سدهٔ هیجدهم و اوایل سدهٔ نوزدهم توسعه یافت نابرابریهایی را در جوامع اروپایی منعکس میکند.
در سال ۱۸۷۰ ادوارد تایلور (۱۹۱۷-۱۸۳۲) این اندیشههای مبتنی بر فرهنگ عالی در برابر پست را برای طرح تئوری تحول مذهب به کار برد. براساس این تئوری، مذهب از شکل چندخدایی بهیکتاپرستی متحول میشود. او در ادامهٔ مطالعات خود فرهنگ را به عنوان مجموعهٔ گوناگونی از فعالیتهای مشخصکنندهٔ انواع اجتماعات انسانی بازتعریف کرد. این دیدگاه راه را برای درک مدرن از فرهنگ هموار کرد.
رومانتیسم آلمانی
فیلسوف آلمانی ایمانوئل کانت (۱۸۰۴- ۱۷۲۴) تعریفی فردگرایانه را از «روشنگری»، ارایه داد: «روشنگری خروج انسان از نابالغی خودانگیختهاست» او بحث کرد که این نابالغی از فقدان فهم و درک ما ناشی نمیشود، بلکه از نبود شوق اندیشیدن مستقل سرچشمه میگیرد. برخلاف این جبن فکری، کانت بر: شجاعت خردمندبودن (به آلمانی: Sapere aude) اصرار داشت. در واکنش به کانت، پژوهشگران آلمانی مانند یوهان گاتفرید هردر (۱۸۰۳- ۱۷۴۴) اظهار داشتند که آفرینشگری انسان که ضرورتاً پیشبینیناپذیر و در اشکالی فوقالعاده گوناگون رخ مینماید، همانند عقلانیت بشری حائز اهمیت است. افزون بر این، هِردر شکلی جمعی از بیلدونگ را پیشنهاد کرد: «برای هردر، بیلدونگ کلیت تجربیاتی بود که یک هویت منسجم و احساس سرنوشت مشترک را برای مردم به وجود میآورد».
در ۱۷۹۵ زبانشناس و فیلسوف بزرگ، ویلهلم فون هومبولت (۱۸۳۵- ۱۷۶۷) همگان را به انسانشناسیای فرخواند که میتوانست علایق کانت و هردر را درهم آمیزد.
انسانشناسی آمریکایی
اگرچه انسانشناسان در سراسر جهان به تعریف ادوارد تیلور از فرهنگ رجوع میکنند، در سدهٔ بیستم «فرهنگ» به مثابهٔ مفهوم محوری و یکسانساز انسانشناسی آمریکایی پدیدار شد، آنجا که این مفهوم عموماً ما را به ظرفیت جهانشمول انسان به دستهبندی و رمزگذاری تجربیات نمادین و برقراری ارتباط نمادین به واسطهٔ تجربیات اجتماعی رمزگذاریشده ارجاع میدهد. انسانشناسی آمریکایی در چهار رشته (یا زمینه) سازماندهی شدهاست که هرکدام نقشی مهم در پژوهش فرهنگی ایفا میکند: انسانشناسی بیولوژیک، زبانشناسی، انسانشناسی فرهنگی و باستانشناسی. پژوهش در این رشتهها در اندازههای متفاوت بر انسانشناسان دیگر کشورها تأثیر دارد.
فرهنگ ناشی از عوامل زیستشناختی، محیطزیستی، روانشناختی و تاریخ بشری است. به دلیل وجود مجموعه سنتها و پیچیدگیهای روابط انسانی، حتی چیزهای سادهای که انسان مانند حیوانات به آن نیازمند است در قالب الگوهای فرهنگی درمیآید. فرهنگ روش متفاوت زندگی یا طرح زندگی گروهی از مردم است. به عنوان مثال یک ژاپنی گویای یک ملت یا یک جامعهاست. فرد ژاپنی را میتوان مستقیماً مشاهده کرد ولی فرهنگ ژاپنی انتزاعی است از قواعد مشاهدهشده یا روندهای منظم که در شیوههای زندگی این مردم وجود دارد.
پایایی فرهنگها
هنگام بررسی فرهنگ باید به دو نکته توجه داشت: نخست پهنهٔ فرهنگی است و دیگری قدرت فرهنگهاست. هر سیستم فرهنگی در یک زیستگاه طبیعی رشد میکند. از این رو بیتردید محیط بر فرهنگ تأثیر خواهد گذاشت. چنین تأثیرگذاریای را پهنهٔ فرهنگی مینامند.
از سویی دیگر ما دو نوع فرهنگ داریم؛ یکی فرهنگ قدرتمند است که پایههای استواری دارد و در نتیجه باقی میماند و دیگری فرهنگی است که سست و ناتوان است و از بین میرود. در این میان، آن فرهنگی میتواند باقی بماند که نیرومند باشد. دلیل نابودی برخی فرهنگها را باید در توجیهنشدن عقلانی و کاربردی آن فرهنگها دانست؛ اما مسأله اینجاست که فرهنگهایی نیز وجود دارند که با آنکه توجیه کاربردی دارند، اما در حال از بین رفتناند؛ چون ریشههای آنها بیرون کشیده نشده و نیرومندی آن بروز نیافتهاست. از سویی دیگر اگر محتوای فرهنگها سنگین و بدل به قوانینی دست و پاگیر شود، آنگاه خطر از بین رفتن آن افزایش مییابد.
فرهنگ ایرانی
عوامل اصلی شکلگیری فرهنگ ایران را میتوان در امپراتوری پارسها (هخامنشیان)، دوران ساسانیان، سلطهٔ اعراب، حملات مغول و دوران صفوی جستجو کرد. افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، آذربایجان و حتی ارمنستان و گرجستان و همچنین کردهای عراق و ترکیه و پاکستان همگی — کم و بیش — گوشهای از فرهنگ ایران را به ارث بردهاند. سرود ملی پاکستان به زبان پارسی است. در مجموع میتوان عناصر فرهنگ ایرانی را که فراتر از مرزهای جمهوری اسلامی ایران است را به اختصار چنین برشمرد:
زبان پارسی که مهمترین شاخصهٔ فرهنگ ایرانی است.
جشنهای ملی از جمله نوروز و شب یلدا.
شخصیتهای اسطورهای از جمله رستم
اساطیر تمثیلی همچون دیو، سیمرغ و...
علم و هنر
معماری ایرانی
دین اسلام و بهخصوص مذهب تشیع.
فرهنگ ایرانی
عوامل اصلی شکل گرفتن فرهنگ ایران را میتوان در امپراتوری پارسیان (هخامنشیان)، دوران شاهنشاهی ساسانیان، سلطه اعراب، حملات مغول و دوران صفوی جستجو کرد. برای شناخت فرهنگ ایران باید به کشورهای مستقلی که در پیرامون ایران هستند نیز نگریست. افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، جمهوری آذربایجان و حتی ارمنستان و گرجستان و همچنین کردهای عراق و ترکیه و پاکستان همگی کم یا زیاد گوشهای از فرهنگ ایران را به ارث بردهاند. حتی سرود ملی پاکستان به زبان پارسی است.
در مجموع میتوان عناصر فرهنگ ایرانی را که فراتر از مرزهای سیاسی ایران است به اختصار چنین برشمرد: ۱- زبان پارسی و دیگر زبانهای ایرانی ۲- اعیاد ملی از جمله نوروز و شب یلدا و تقویم هجری شمسی ۳- دین اسلام و به ویژه مذهب تشیع ۴- دینها و آیینهای زرتشتی، مهرپرستی و ۵- هنر ایرانی (ادبیات و شعر پارسی، معماری ایرانی و غذای ایرانی)، ۶-فرهنگهای محلی اقوام ایرانی
نقاط ضعف
در اثر حملات بسیار گستردهای که بر ایران در طول تاریخ وارد شدهاست و در کنار آن آب و هوای گرم و خشک ایران، فرهنگ ایران دچار مشکلات عدیدهای شدهاست. منظور از حمله، تهاجمی است که به سلطه قومی خارجی با منافع متفاوت، و تامین اهداف آن قوم برای مدتی طولانی منتهی شدهاست (که حملات اسکندر مقدونی، اعراب و مغولها از این دستهاند یعنی سه حملهٔ بزرگ همراه با تهاجم فرهنگی در تاریخ ایران). حملاتی که به سلطه قوم خارجی با منافع متفاوت منجر میشود به صورتهای گوناگون بر فرهنگ یک کشور تأثیر میگذارد که میتوان به ایجاد ترس و روحیه محافظه کاری و در کنار آن افزایش خشونت در جامعه و همچنین ورود فرهنگ و زبان بیگانه اشاره کرد.
عناصر اصلی فرهنگ ایرانی
نوروز و تقویم هجری خورشیدی: نوروز از جشنهای باستانی ایرانیان است که امروزه در محدوده جغرافیایی فلات ایران یعنی در کشورهای ایران، آذربایجان، افغانستان، تاجیکستان، ترکمنستان، ازبکستان، قرقیزستان، قزاقستان و بخشهای کردنشین کشورهای عراق و ترکیه و سوریه، در روز ۱ فروردین (۲۱ مارس) هرسال برگزار میشود. برگزاری جشن نوروز همچنین در زنگبار واقع در آفریقای شرقی که در قدیم سکونتگاه ایرانیان مهاجر بوده رواج دارد. از جشنهای متعددی که در ایران باستان مرسوم بوده، یا از جشنهای اندکی که از آن عهد به یادگار مانده، هیچ یک به طول و تفصیل نوروز نیست. نوروز جشنی است که یک جشن کوچکتر (چهارشنبه سوری) به پیشواز آن میآید و جشنی دیگر (سیزده به در) به بدرقه آن. و نماد آن انداختن سفره هفت سین است. در تقویم جلالی روز اول سال طوری تنظیم میشدهاست که با اعتدال ربیعی همگام شود و در نتیجه سالها ۳۶۵ یا ۳۶۶ روز داشتهاند. تقویم رسمی ایران و تقویم رسمی افغانستان بر اساس تقویم جلالی ساخته شدهاند ولی هم طول ماههایشان و هم مبدأ تاریخشان با تقویم جلالی متفاوت است.
زبان پارسی (دری و تاجیک):فارسی، پارسی، یا فارسی دری (در برخی متون قدیم: پارسی دری) زبان رسمی کشور ایران و تاجکستان و یکی از زبانهای رسمی کشور افغانستان است. در ایران نزدیک به ۷۰ میلیون، در افغانستان ۲۰ میلیون، در تاجیکستان ۵ میلیون، و در ازبکستان پیرامون ۷ میلیون نفر سخنور دارد. زبان فارسی گویشورانی نیز در هندوستان و پاکستان دارد (نگا:زبان فارسی در شبه قاره هندوستان). رویهمرفته میتوان شمار فارسیدانان جهان را پیرامون ۱۱۰ میلیون نفر برآورد کرد. با وجود اینکه فارسی در حال حاضر زبان رسمی پاکستان نیست. ولی قبل از استعمار انگلیس. زبان رسمی و فرهنگی شبهقاره هند در زمان سلسله گورکانیان یا امپراتوری مغولی هند بودهاست. زبان رسمی کنونی پاکستان، اردو است که در واقع «ایرانیشده» زبان هندی و به شدت تحت تأثیر فارسی است و واژههای فارسی بسیار زیادی در آن موجود میباشد. اکنون نیز به عنوان یک زبان فاخر در بین نخبگان به خصوص در زمینه هنر و موسیقی (موسیقی قوالی) رواج دارد. به خاطر تأثیر بسیار زیاد زبان فارسی در پاکستان، بنیانگذاران پاکستان تصمیم گرفتند که سرود ملی کاملاً به زبان فارسی سروده شود. در زبان فارسی به خط فارسی حدود ۳۲ حرف اصلی وجود دارد که به مجموع آنها الفبای فارسی گفته میشود.
اسلام و مذهب تشیع و شاخههای مختلف آن: اکثریت ایرانیان بعد از حمله اعراب در طول زمان به آیین اسلام گرویدند و مسلمان شدند. مسلمانان بر این باورند که خدا مستقیماً بر بسیاری از پیامبران وحی فرستاده و محمد آخرین آنها است. نزدیک به هشتادوهشت درصدایرانیان شیعه میباشند. دودرصد غیره و ده درصد اهل سنت دور تادور ایران اهل سنت هستند. شیعیان علاوه بر سه اصل دین توحید، نبوت و معاد به دو اصل دیگر یعنی عدل و امامت نیز باور دارند. در حالی که مذهب شیعه دسته کم از قرن دوم هجری با این نام به معنای پیرو شناخته شده بود و در زمان امام ششم شیعیان رشد قابل ملاحظهای داشت، ولی گسترش و ظهور شیعه دوازده امامه به سبک فعلی از زمان حکومت صفوی در ایران انجام شد که شیعه را مذهب رسمی ایران اعلام نمودند و از تشیع به عنوان ابزاری برای تمرکزقدرت استفاده نمودند. این مساله که ایرانیان به طور تاریخی به اینکه پادشاهان باید فر شاهنشهی داشته باشند و خون شاهنشهی باید در رگ هایشان جاری باشد اعتقاد داشتهاند، در نزدیک شدن فرهنگ شیعه و ایرانی بسیار موثر بودهاست. به دلیل گسترش تشیع و شکل گیری فعلی آن در زمان پادشاهان صفوی و توسط ایرانیان، فرهنگ ایرانی و شیعه اشتراکات فراوانی دارد.
فرهنگ آذری:با آمدن اقوام آریایی به فلات ایران، اقوام بومی آذربایجان با ایشان آمیخته شدند و در یک اتحاد، پادشاهی ماد را به وجود آوردند. از آن تاریخ به بعد آذربایجان قسمتی از ایران بود و پس از حمله اعراب به ایران در قرنهای ابتدایی ورود اسلام به ایران آذربایجان از کانونهای عمده مقاومت وشورش ایرانیان در برابر اعراب بود. از حدود قرن پنجم هجری به بعد، حوادث متناوب یکی بعد از دیگری آذربایجان را آماج تهاجمات پیاپی قرار داد. بعد از سلجوقیان، دورِ سلسله جنبانی ترکان آتابای یا اتابکان آغاز و با نفوذ این اقوام و گسترش زبان ترکی، سیطرهٔ زبان آذری که بازمانده و متحول شدهٔ زبان مادها بود، محدود و رفته رفته رو به کاهش نهاد. با ادامه تسلط ترکان در دوران اتابکان باز هم عده ترکها در سرزمین آذربایجان فزونی یافت و مآلاً زبان ترکی رونق بیشتری گرفت. در دوران مغولها که بیشتر سربازان آنان ترک بودند و آذربایجان را تختگاه خود قرار دادند بازهم به نفوذ ترکان افزوده شد.
بعدها از زمان صفویان که خود به نوعی برخاسته از قوم مغول بودندو ورود اقوام قزلباش و اقوام دگر به آن دیار آذربایجان از اهمیتی مضاعف برخوردار گشت و فرهنگ جدید آذربایجان که تأثیر گرفته از تاریخ پر فراز و نشیب خود بودهاست، تأثیری شگرف بر تاریخ و فرهنگ ایران گذاشتهاست.
زبان و فرهنگ کردی: بیشتر تاریخ شناسان پر آوازه براین باورند که، کردهای امروز نوادگان مادهای دیروزند. این نکته که که زبان کردی بازماندهٔ زبان ماد است، و التزاما کردهای امروزی هم استمراری از مادهای باستان هستند، تا زمانی که زبان مادی بدرستی شناخته نشده، کماکان یک فرضیه باقی میماند. آیینهای ایرانی، مانند نوروز، مهرگان، و سده، میان کردان با شکوه بیمانندی برپا میگردد و تا امروز هم در میان گروههای بزرگی از کردان که به فرقههای کهن دینی این سرزمین منسوبند، ردپای بسیاری از باورهای «مغانی»، «مزدکی»، «زروانی» و «مانوی» دیده میشود که نمادی از اعتقاد مشترک باستانی آنان با کیشهای ملی ایرانی میباشد. موسیقی کردی بخش بزرگی از موسیقی فعلی ایران را تشکیل میدهد و بسیاری از مشهورترین خواننده هاو گروههای موسیقی سنتی داخل ایران، از کردستان میباشند.
دین زرتشتی
آیین میتراییسم یا مهرپرستی: مِهرپرستی یا آیین مهر یا میترائیسم بر پایه پرستش ایزد ایرانی مهر (میترا) بنیاد شده بود. به دلیل ارزشمندی آفتاب در این دین برخی نیز این دین را آفتابپرستی دانستهاند. از زمانهای دور پیش از تاریخ ایرانیان پیرو آیین مهر یا کیش بغانی بودند. آیین مهر یک دین یا قانون تدوین شده نیست آیین و سنتی است که آغاز آن تاریک است. اولین گروه آریاییهایی که وارد فلات ایران شدند در پیمان نامههای میان خود به میترا سوگند میخوردند. بسیاری از جشنهای و سنن ایرانی ریشه در میتراییسم دارد به طور مثال شب یلدا ریشه در اعتقاد ایرانیان به تولد میترا در این زمان دارد. روزها تا این شب کوتاه میشوند و بعد از این شب شروع به طولانی شدن میکنند. این جشن در ماه پارسی «دی» قرار دارد که نام آفریننده در زمان پیش از زرتشتیان بودهاست که بعدها او به نام آفریننده نور معروف شد.
علم
علم (واژهای عربی از ریشه علم به معنای آموختن) ساختاری است برای تولید و ساماندهی دانش دربارهٔ جهان طبیعی در قالب توضیحها و پیشبینیهای آزمایششدنی. یک معنای قدیمیتر و نزدیک که امروزه هنوز هم به کار میرود متعلق به ارسطو است و دانش علمی را مجموعهای از آگاهیهای قابل اتکا میداند که از لحاظ منطقی و عقلانی قابل توضیح باشند. (بنگرید به بخش تاریخ و ریشهشناسی)
تاریخ علوم
از عصر کلاسیک علوم به عنوان یک نوع دانش با فلسفه ارتباط نزدیکی داشتند. در اوایل عصر مدرن دو کلمه علم و فلسفه در زبان انگلیسی به جای هم به کار برده میشدند. در قرن ۱۷ میلادی فلسفه طبیعی (که امروز علوم طبیعی نامیده میشود) به تدریج از فلسفه جدا شد. با این حال علم همچنان کاربردی وسیع برای توضیح آگاهیهای مطمئن در مورد یک موضوع داشت. به همین ترتیب هم امروزه در عصر مدرن همچنان برای موضوعاتی همچون علم کتابداری و یا علوم سیاسی به کار میرود.
در عصر مدرن، علم معادل علوم طبیعی و فیزیکی به کار میرود، لذا محدود به شاخههایی از آموختن است که به پدیدههای دنیای مادی و قوانین آنها میپردازد. این هماکنون معنای غالب علم در کاربرد روزمرهاست. این معنای محدودتر از علم که خود بخشی از علم شدهاست، تبدیل به مجموعهای از تعریفهای قوانین طبیعت شده که بر مبنای مثالهای اولیهای همچون قانون کپلر، قوانین گالیله و قوانین حرکت نیوتن بنا شدهاند. در این دوره رایجتر شد که به جای فلسفه طبیعی علوم طبیعی به کار رود. در طی قرن نوزدهم میلادی کلمه علم بیش از پیش مرتبط ب مطالعه منظم دنیای طبیعت شد، شامل فیزیک، شیمی، زمینشناسی و زیستشناسی. این منجر به قرارگیری مطالعات تفکر انسان و جامعه در یک برزخ زبانشناسی شد. که در نهایت منجر به قرارگیری این مطالعات دانشگاهی در زیر عنوان علوم اجتماعی شد. به همین ترتیب هم امروز قلمروهای بزرگی از مطالعات منظم و دانش وجود دارند که زیر سرفصل کلی علم قرار دارند، همچون علوم کاربردی و علوم صوری.
به طور کلی اطلاعات مجموعهای از دادههای خام و پردازش نشدهاست. پردازش اطلاعات، تولید علم میکند، و علمی که روشش تجربی و نتایجش آزمون پذیر و موضوعش جهان خارج باشد، علم تجربی است.
مفهوم دیگر علم در زبان فارسی
علم در زبان فارسی به معنایی متفاوت و عام تر از معادل انگلیسی اش (Science) به کار میرود. در این مفهوم علم معادل هر نوعی از دانش (Knowledge) است. واژه علم در این مفهوم کلی شامل هر نوع آگاهی نسبت به اشیاء، پدیدهها، روابط و غیرهاست، اعم از اینکه مربوط به حوزه مادی و طبیعی باشد و یا مربوط به علوم معنا و ماوراء الطبیعه. در این تعریف قواعد روش علمی برای دستیابی به آن دانش الزامی نیست و علم شامل مجموعهای از آگاهیها، دانشها و معلوماتی است که انسان توانسته از طریق روشهای گوناگون تا به امروز به آنها آگاهی پیدا کند. اصطلاحاتی چون علم اخلاق، علم حدیث و علم ریاضیات نشان دهنده کاربرد این معنا از علم هستند.
در مقابل مفهوم علم بهطور خاص وجود دارد که معادل واژه انگلیسی Science است که از ریشه لاتینی «ساینتیا» به معنای دانستن گرفته شدهاست و متناظر با آن بخشی از دانش بشری است که از طریق روشهای تجربی حاصل شدهاست و قواعد علوم تجربی بر آن حاکم است.
علم از دیدگاه صوفیه
جواد نوربخش (پیر سلسله نعمت اللهی و روانپزشک): صوفیه به علوم ظاهری و رسمی که شرط اصلی آنها تقلید و تکرار است توجهی ندارند، و علومی را اصیل میخوانند که از طریق صفای نفس و تهذیب اخلاق و گشادهدل حاصل میشود.
آنان معتقدند که علم ظاهری موجب شک و تردید میگردد و خود حجاب اکبر است، تنها علمی مفید فایده است که انسان را به حق نزدیک سازد، و لذا علم مورد نظر آنها، علم عشق و حال است، نه دانش قیل و قال.
خواجه عبدالله انصاری:
علم که از قلم آید از آن چه خیزد، علم آن است که حق بر دل ریزد.
بابا طاهر:
علم آلت صید بنده است، زیرا به وسیله علم است که انسان به دام بندگی خدا کشیده میشود.
عطار نیشابوری:
علم چیست از ذره قافی کردنست تا ابد گردش طوافی کردنست
مثنوی مولوی:
علم و مال و منصب و جاه و قران فتنه آرد در کف بد گوهران
شاه نعمت الله ولی: علم در بدایت علم شرعی است حاصل به استفاده و تواثر، و در نهایت شهود حق ذاته بذاته، این را عین الیقین میخوانند و کمال مقام احسان میگویند.
جامعهشناسی
جامعهشناسی دانش بررسی جامعه است. این رشته علمی به بررسی جوامع بشری، برهمکنشهای آنها، و فرایندهایی که جوامع را در وضعیت جاریشان نگاه داشته یا تغییر میدهد، میپردازد. هدف این حوزه علمی پرداختن به تجزیه جامعه به بخشهای تشکیل دهندهاش مانند انجمنها، نهادها، گروههای همجنس، همنژاد، یا همسن، و بررسی نحوه برهمکنش فعال این اجزاء با همدیگر است. علاوه بر اینها، این علم موضوعاتی مانند طبقه اجتماعی، قشربندی، جنبش اجتماعی، تغییرات اجتماعی و بی نظمیهایی مانند جرم، انحراف، و انقلاب را مورد تحقیق قرار میدهد.
از آنجایی که در مقایسه با بقیه حیوانات، انسان کمتر تحت تأثیر و کنترل غرایز میباشد، بخش زیادی از رفتارهای او توسط ساختارهای اجتماعی کنترل میشود. این موضوع ضرورت وجود ارگانهای اجتماعی (از قبیل ارگانهای اقتصادی، مذهبی، آموزشی، سیاسی،...) جهت مشخص کردن رفتارها و تصمیمات انسانها را نشان میدهد. رشته جامعهشناسی به بررسی نحوههای تأثیر ارگانهای اجتماعی بر رفتار انسانها، برهمکنش ارگانهای اجتماعی مختلف با یکدیگر، تشکیل، فرسودگی و نابودی آنها میپردازد. از آنجایی که جامعهشناسی به رفتار ما به عنوان موجوداتی اجتماعی توجه دارد، زمینه پژوهش آن از واکاوی (تحلیل) تماسهای کوتاه میان افراد ناشناس در خیابان گرفته تا بررسی روندهای اجتماعی جهانی، همه را دربر میگیرد. جامعهشناسی، علم شناخت جامعه و همچنین ساختارها، روابط درون آن، نهادهای آن و واقعیتهای اجتماعی است.
ابن خلدون مؤسس «علمی از تشکیلات اجتماعی» بوده که به آنچه امروزه جامعهشناسی خوانده میشود شباهت دارد؛ چنانچه برخی از محققین ابن خلدون را پدر جامعهشناسی میشناسند. بگفته دانشنامه بریتانیکا جامعهشناسی در اواخر قرن ۱۹ میلادی بواسطه کارهای امیل دورکیم در فرانسه، ماکس وبر و گئورگ زیمل در آلمان، رابرت پارک و آلبیون وودبری اسمال در آمریکا ظهور کرد. جامعهشناسی در ایران توسط غلامحسین صدیقی (تولد: ۱۲۸۴ هجری شمسی) در سال ۱۳۱۷ هجری شمسی بنیان نهاده شد.
جامعهشناسان از روشهای مشاهدهای مختلف، نظرسنجی و مصاحبه، تحلیلهای آماری، آزمایشهای کنترل شده، و روشهای دیگر بهره میجویند.
تاریخچه
ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن خلدون تاریخنگار، جامعهشناس، مردمشناس و سیاستمدار مسلمان است. وی را از پیشگامان تاریخنگاری به شیوهٔ علمی و از پیشگامان علم جامعهشناسی میدانند که حدود ۴۰۰ سال پیش از اگوست کنت - مؤسس علمی به نام جامعهشناسی (به فرانسوی: La sociologie) در فرانسه - میزیست. ابنخلدون این علم جدید را عمران نام نهاد.
وی در ۴۲ سالگی به نگارش کتابی پیرامون تاریخ جهان رو آورد که مقدمهٔ آن بیش از خود کتاب شناخته شدهاست. این کتاب، به دلیل سبک بدیع و نگرش نوینش، توجهات بسیاری را به خود جلب داشت و از دلایل اصلی شهرت وی است. کتاب او با نام «مقدمه ابن خلدون» در ایران شهرت دارد و توسط محمد پروین گنابادی به فارسی ترجمه شدهاست.
او به عنوان بزرگترین اندیشمند شرق شناخته میشود. در کتاب مقدمه وی از تکرار تاریخ در یک چرخه شش نسلی سخن گفته. این چرخه از آغاز یک اجتماع با تکیه بر کشاورزی سپس فنون آغاز میشود. در آخرین مرحله اجتماع چنان قدرتمند میشود که مردم آن به هنر و موسیقی روی میآورند و پس از آن مردم از فرط امنیت و بی نیازی تعصب خود را نسبت به جامعه از دست میدهند تا اینکه قوم دیگری آن جامعه را از خارج فتح میکند و در اینجا تاریخ بر همین منوال تکرار میشود. او برای مثال میگوید که پارسها از عربها شکست خوردند عربها از ترکان غزنوی و سلجوقی و ترکان نیز از مغولها شکست خوردند. اگرچه عقاید ابن خلدون تحت تأثیر افکار افلاطون و به خصوص سیاست ارسطو است اما این دانشمند توانسته با اندیشه یونانی و با نگاه ژرف و تجربه طولانی خویش به عنوان سیاستمداری کارکشته تئوریهای نوین جامعهشناسی خود را توسعه دهد.
از ابن خلدون به عنوان بنیانگذار علم تاریخ هم یاد میشود. او در همین کتاب برای نخستین بار شیوههایی علمی برای استخراج حقیقت از منابع دست اول را طراحی کرده.
قرون ۱۸ و ۱۹ میلادی
علم جامعهشناسی در قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی به وجود آمد اگر چه از سنت عقلگرایی موجود که در ابتدا توسط فلاسفه یونان باستان بنا شده بود بهره جستهاست. واژهٔ فرانسوی Sociologie نخستین بار در ۱۸۳۷ توسط اگوست کنت فیلسوف فرانسوی ابداع شد، هر چند او را مؤسس رشتهٔ علمی جامعهشناسی بهحساب نمیآورند. کنت با الهام گرفتن از علم فیزیک و ملاحظه موفقیت آن، هدفش را یافتن قوانین همواره صادق حاکم بر جوامع انسانی توسط یک روشی علمی تعریف کرد. کنت در ابتدا علماش را فیزیک اجتماعی نامید، اما بعدها نام آنرا به جامعهشناسی تغییر داد. او میخواست چیزی مشابه آنچه در فیزیک انجام شده بود را در جوامع انسانی پیادهسازی کند. افراد دیگری نیز در قرن ۱۹ میلادی (همانند کارل مارکس) بودند که خود را جامعهشناس نمیخواندند ولی امروزه به عنوان پایهگذاران این رشته شناخته میشوند. جدا از این افراد، در قرن ۱۹ میلادی روشهای مطالعات آماری نیز تدوین شد که بعدها در تدوین رشته جامعهشناسی مورد استفاده قرار گرفت.
شناخته شدن به عنوان یک رشته دانشگاهی و توسعه
جامعهشناسی برای اولین بار در سالهای ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ میلادی به عنوان یک رشته دانشگاهی شناخته شده و در دانشگاهها شروع به تدریس شدن کرد. اولین مکتب جامعهشناسی مکتب دورکیم بود. این مکتب که توسط جامعهشناس فرانسوی امیل دورکیم تأسیس شد تأکید زیادی بر وجود واقعیتهای در سطح اجتماع داشت که مستقل از ویژگیهای روانی مختلف تک تک افراد. جهت تلاش برای یافتن این حقیقتها و ارتباط آنها با هم، این گروه از جامعهشناسان شروع به بررسی جوامع انسانی بدوی کردند. در فرانسه و در کشورهای انگلیسی زبان تلاش بر این بود که مدلهای از ساختارهای اجتماعی به تقلید از آنچه در رشته فیزیک انجام میشود ارائه کنند.
اقتصاددان و مورخ ماکس وبر در تثبیت جامعهشناسی به عنوان یک رشته دانشگاهی در آلمان در دهههای اول قرن بیستم نقش عمدهای بازی کرد. جامعهشناسان آلمانی بر خلاف جامعهشناسان فرانسوی و انگلیسی زبانان بجای تقلید از روش مدل سازی رایج در علوم فیزیکی بیشتر متاثر از تحلیلهای تاریخی و تحت تأثیر دیدگاههای مارکسیستی قرار داشتند. در بریتانیا رشته جامعهشناسی تا حدود سالهای ۱۹۶۰ میلادی تنها در یک مؤسسه آموزشی (The London School of Economics) تدریس میشد، و علاقهها بیشتر به یافتن تغییرات تکاملی جامعه بریتانیا و حل مسائل مربوط به اداره حکومت محدود میشد.
در ایران
جامعهشناسی در ایران توسط غلامحسین صدیقی (تولد: ۱۲۸۴ هجری شمسی) در سال ۱۳۱۷ هجری شمسی بنیان نهاده شد. صدیقی که مدرک دکترای خود را در فلسفه و علوم اجتماعی از دانشگاه پاریس اخذ کرده بود، پس از بازگشت به ایران در دانشسرای عالی دانشگاه تهران به تدریس جامعهشناسی و تاریخ فلسفه پرداخت. تلاشهای اصلی صدیقی «اشاعه و کاربردی نمودن شناخت علمی پدیدههای اجتماعی و بستر سازی و برپایی ساختارهای سازمانی مناسب برای توسعه علوم اجتماعی» بود.
زیررشتههای جامعهشناسی
برای مدت طولانی جامعهشناسان به واکاوی تغییرات تاریخی جوامع غربی و تحلیل روابط و وابستگیهای بین مؤسسات اجتماعی مختلف و ملزومات زندگی اجتماعی مانند اقتصاد، حکومت، خانواده و مذهب میپرداختند. به عبارت دیگر، تلاش جامعهشناسان ادغام نظریات و دادههای جمع آوری شده و اکتشافات علوم اجتماعی مختلف بود. امروزه این موضوعات در زیررشته نظریههای جامعهشناسی مورد بررسی قرار میگیرند. این زیررشته همچنین مفاهیم اصلی زندگی اجتماعی را مورد تحلیل قرار میدهد و بر خلاف تحلیلهای قرن ۱۹ میلادی، تأکید زیادی روی جمعآوری دادههای آماری و تحقیقات میدانی دارد.
نمونههایی از زیر رشتههای جامعهشناسی عبارتند از ازدواج و خانواده، برابری اجتماعی و طبقه بندی اجتماعی، روابط نژادی، رفتارهای منحرف، جوامع شهری، و مؤسسات پیچیده.
نظریههای جامعهشناسی
نظریههای جامعهشناسی چهارچوبهای نظری هستند که جامعهشناسان از آنها برای توضیح و تحلیل فعالیتها، فرایندها و ساختارهای اجتماعی استفاده میکنند. نظریههای جامعهشناسی به سه دسته کلی تقسیم میشوند. دسته اول نظریاتی هستند که با الهام از روش اتخاذ شده در علوم طبیعی، و با هدف یافتن قوانین جامع حاکم بر اجتماع انسانها ایجاد شد. نظریه پردازان در این رشته تلاش دارند که روابط علت و معلولی حاکم بر جوامع انسانی را کشف کنند. قوانین و مدلهای پیشنهاد شده میبایست بگونهای بیان شده باشند که صحت آنها آزمایش پذیر باشد. به عبارت دیگر جمعآوری دادهها این نظریات را تأیید و یا تکذیب بکند. مثال بسیار معروفی از این گونه از نظریات مقاله معروف و تأثیرگذار ماکس وبر درباره ساختارهای اداری (bureaucracy) میباشد. این مقاله شالوده بسیاری از تحقیقات بعدی در این زمینه را بنا نهاد. دسته دیگری از نظریات اجتماعی بجای بررسی دادههای تجربی فرایندهای اجتماعی، مسائل پایهایتر و درونیتر را مورد بحث قرار میدهند. برخی از این مطالعات به خصوص به بررسی «رفتار» و «نظم» میپردازند و سعی در پاسخ به سؤالاتی مانند آنچه در زیر آمده میکنند: آیا رفتارهای اجتماعی عملگرا و هدفگرا هستند یا اینکه توسط ملاحظات زیبایی شناسی، عاطفی و اخلاقی شکل گرفته و هدایت میشوند؟ آیا الگوهایی که در رفتارهای اجتماعی مشاهده میشود ناشی از کنترلی است که مؤسسات بر اشخاص از طرق اخلاقی و یا اعمال زور دارند، یا اینکه ناشی از مذاکرات عملی است که بین افراد مختلف هنگامی که باید تصمیمی لحظهای در شرایط غیر قابل پیشبینی شده در زندگی روز مره بگیرند، میباشد؟ نظریات در این دسته بر نقش عاطفه در رفتار و نیاز به هماهنگی در ایجاد نظم تأکید دارند. دسته سوم از نظریات بصورت غیر مستقیم از روشهای هرمنیوتیک سعی در یافتن معانی و قصدهای متونی را میکند که در یک جامعه به شهرت رسیدهاند، و از این طریق و بصورت غیر مستقیم سعی در پاسخ به سؤالات مورد علاقه جامع شناسان میکند.
روشهای تحقیق
گروهی از روشهای تحقیق در علوم اجتماعی به صورت کلی و در جامعهشناسی بصورت خاص بر پایه مقایسه و تطبیق بنا شدهاند. بگفته غلامرضا غفاری - عضو هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران- «در واقع میتوان گفت که اساساً علم و شناخت از طریق مقایسه حاصل میشود اما موضوعی که وجود دارد، اختلاف بر سر سطح این مقایسهها است». توصیفات نیز در واقع گونهای از مقایسه هستند زیرا هرگونه توصیف نسبت دادن یک ویژگی خاص به یک شئ است؛ که این خود وجود اطلاعات قبلی راجع به آن ویژگی را خواهان است (بنابراین گونهای از مقایسه و تطبیق صورت میپذیرد). بدین سان یکی از روشهای غالب تحقیق در جامعهشناسی مقایسه دو جامعه با یکدیگر و یا مطالعه یک جامعه در سطوح مختلف (در سطح کلان و گاهی درون سیستمها) میباشد. اما به نظر میرسد مهمترین روش تحقیق در جامعه شناسی روش پیمایش باشد که طی آن محقق با دریافت اطلاعات از یک نمونه کوچک با روشهای علمی آن اطلاعات را با استفاده از روشهای آماری مربوطه به جامعه اصلی تعمیم میدهد. گروهی از روشهای تحقیق دیگر در پی شناسایی متغیرهای مستقل و کشف الگوهای ارتباطی میان متغیرها میباشد.
جمع آوری دادهها
استفاده از اوراق بایگانی: از مکتوبات تاریخی مانند زندگی نامهها، دفترچه خاطرات، و روزنامههای قدیمی بهره میجوید.
تحلیل محتوا: از مصاحبهها، پرسشنامههایی که به شکل علمی طراحی شدهاند استفاده میجوید. کتب و وسایل ارتباط جمعی جهت بررسی نحوه ارتباطات بین مردم و پیامهایی که به هم میفرستند میتواند مفید باشد.
مطالعات فرهنگی
مطالعات فرهنگی، مجموعهٔ آثار گوناگونی با جهتگیریهای متفاوت، و معطوف به تحلیل انتقادی اشکال و فرایندهای فرهنگی در جوامع معاصر و نزدیک به معاصر است. این رشته به جای اینکه فقط به مطالعه و بررسی «بهترین مطالب اندیشیده شده و بیان شده» بپردازد، به بررسی تمام مطالب اندیشیده شده و بیان شده، و به ویژه فرهنگ عامه میپردازد. مطالعات فرهنگی در مطالعه معانی و رویّههای زندگی روزمره بهکار میرود. رویّههای فرهنگی شامل روشهای مردم برای انجام کارهای خاص (مثل تلویزیون تماشاکردن یا غذاخوردن) در فرهنگی معیّن است. فرهنگ از دیدگاه مطالعات فرهنگی یک کلیّت یکپارچه نیست بلکه «واجد تاکیدهای چندگانه» است..
مطالعات فرهنگی، جامعهشناسی، نظریه اجتماعی، نظریه ادبی، مطالعات فیلم/ویدئو، انسانشناسی فرهنگی و تاریخ/نقد هنر را برای مطالعه پدیدههای فرهنگی در جوامع صنعتی ترکیب میکند. پژوهشگرانِ مطالعات فرهنگی اغلب بر این موضوع متمرکزند که چطور پدیدهای خاص به ایدئولوژی، نژاد، طبقه اجتماعی و/یا جنسیت مرتبط میشود. در استفادهای عامتر ولی جداگانه، عبارت مطالعات فرهنگی گاهی به مثابه مترادف غیردقیق مطالعات منطقهای هم به کار میرود؛ یعنی مطالعه آکادمیک فرهنگهای خاص در دپارتمانها و برنامههای درسی مثل مطالعات اسلامی، مطالعات آسیایی، مطالعات آفریقاییهای آمریکا، مطالعات آفریقایی و ... .
بسیاری از چهرههای شناختهشده و مطرح در مطالعات فرهنگی، جهتگیریهای متنوّع و تا اندازهای متفاوت نسبت به موضوعات مورد نظر خود دارند و طیف گستردهای از نویسندگان و متفکّران را شامل میشوند. همه اینها در پی نابسندگی رشتههای آکادمیک موجود، به بعضی تفاوتهای طبقاتی و منطقهای و بعضی اشکال نوین فرهنگ عامه، فرهنگ جوانان و ضد فرهنگها، و نیز، اشکال فراگیر رسانه، تبلیغات، موسیقی و ... علاقهمند شدند.
تاریخچه
مطالعات فرهنگی مجموعه یکنواختی از نظریهها نبوده و نظریههای مختلفی را در بر میگیرد، به ویژه تابعی از دگرگونیها و رویدادهای تاریخی و سیاسی بوده است. آثار آنتونیو گرامشی و میشل فوکو در شکل گیری مطالعات فرهنگی نقش عمدهای داشتهاند. پس از آن نیز مطالعات فرهنگی و نظریههای گوناگونی تاثیر متقابل بر یکدیگر داشتهاند: فمینیسم، پساساختارگرایی، نظریه پسااستعماری، روانکاوی، پستمدرنیسم، نظریه همجنسگرایان (الجیبیتی و کوییر).
نظریهپردازانی همچون لوئی آلتوسر، رولان بارت، پییر بوردیو، میشل دو سرتو*، میشل فوکو، ژاک لاکان در فرانسه، زیگموند فروید در اتریش، کارل مارکس در آلمان، آنتونیو گرامشی در ایتالیا، میخائیل باختین و والنتین ولوشینوف* در روسیه، فردینان دوسوسور* در سوییس، و ریچارد هاگارت*، ریموند ویلیامز*، ا. پ. تامپسن*، و استوارت هال در بریتانیا شالودهٔ مطالعات فرهنگی را نهادهاند.
نظریه پردازان در انگلستان و در ایالات متحده، صورتهای بعضاً متفاوتی از مطالعات فرهنگی را پس از پیدایش این حوزه در دهه ۱۹۷۰، بسط دادند. گونه انگلیسی مطالعات فرهنگی، در دهه ۱۹۶۰ بیشتر تحت تأثیر ریچارد هاگرت و استوارت هال در مرکز مطالعات فرهنگی معاصر در دانشگاه بیرمنگهام، بسط یافته. گونه انگلیسی، دیدگاههای چپگرایانه و سیاسی آشکار را شامل میشود.
در مقابل، گونه آمریکایی مطالعات فرهنگی از آغاز بیشتر درگیر کارکردها و فهم اختصاصی و سوژگانی عکسالعملهای مخاطب به فرهنگ تودهای شد. طرفداران مطالعات فرهنگی آمریکایی، درباره جنبههای آزادیبخش هواداران فرهنگ تودهای مینویسند. هرچند، تفاوت بین شاخههای آمریکایی و انگلیسی کمرنگ شدهاست.
بعضی متخصّصان، خصوصاً در مطالعات فرهنگی ابتدایی انگلیسی، مدلی مارکسیستی را در این حوزه به کار بستند. تمرکز اصلی دیدگاه مارکسیست ارتدوکس، بر تولید معناست. این مدل تولید انبوه فرهنگ را فرض میگیرد و قدرت را در استقرار از طریق تولید مصنوعات فرهنگی میبیند. در دیدگاه مارکسیستی، آنهایی که ابزار تولید (زیربنای اقتصادی) را کنترل میکنند ذاتاً کنترلکننده فرهنگاند. رویکردهای دیگر به مطالعات فرهنگی، مانند رویکرد فمینیستی و گشایشهای آمریکایی بعدی، از این دیدگاه جبری صلب فاصله گرفتند. آنها، مفروض مارکسیستی وجود معنای مسلّط واحد مشترک بین همه در مورد هر محصول فرهنگی را، نقد کردند. رویکردهای غیرمارکسیستی، معتقدند که روشهای متمایز مصرف مصنوعات فرهنگی، بر معنای محصول تأثیر میگذارد.
نقد مهم دیگر، شامل دیدگاه سنّتی میشود که مصرفکننده منفعل را مفروض میگیرد. دیدگاههای دیگر، این موضوع را خصوصاً با تأکید بر روشهای متفاوتی که مردم متون فرهنگی را میخوانند و دریافت و تفسیر میکنند، به چالش میکشند. این دیدگاههای متمایز، نقطه تمرکز را از تولید محصولات تغییر دادهاند و در عوض، میگویند که مصرف محصولات از آنجا که مصرفکنندگان معناهایی به آنها میدهند، اهمیّتی برابر دارد. بعضی، عمل خرید را به هویت پیوند زدهاند. استوارت هال در این گشایشها، مؤثّر بودهاست. بعضی مفسّران تغییر به سوی معنا را به عنوان چرخش فرهنگی، توضیح دادهاند.
در زمینه مطالعات فرهنگی، اندیشه متنبودگی، نه تنها شامل زبان نوشتاری، بلکه فیلمها، عکسها، مد یا آرایش مو هم میشود: متنهای مطالعات فرهنگی شامل همه مصنوعات معنادار فرهنگاند. به همین ترتیب، مطالعات فرهنگی مفهوم فرهنگ را گسترش میدهد. فرهنگ، برای پژوهشگر مطالعات فرهنگی، فقط شامل فرهنگ متعالی سنّتی و فرهنگ همهپسند نیست؛ بلکه شامل معناها و رویّههای روزمره هم میشود. دو تای آخر – یعنی فرهنگ همهپسند و زندگی روزمره – نقطه تمرکزهای اصلی مطالعات فرهنگی هستند.
چهرههای مؤثر
در انگلستان، ریموند ویلیامز، در نوشتههایش با حفظ پیوندهایی با موضع چپ و بهعنوان سوسیالیست ولزی اروپایی، به نوشتن مقالات و طرح تحلیلهای گستردهای از فرهنگ و تاریخ فرهنگی پرداخت. ویلیامز، منتقد، رماننویس و آکادمسین بسیار تأثیرگذار ولزی بود. نوشتههای او درباره سیاست، فرهنگ و رسانههای تودهای و ادبیات، بینش مارکسیستی او را نمایان میسازند. او، چهرهای مؤثّر در چپ جدید بود. ریچارد هاگرت - که متخصّص مطالعات فرهنگی انگلیسیست – بیشتر به خاطر کتابی که در ۱۹۵۷ نوشت – یعنی کاربردهای سواد – مشهور است. این کتاب، سوگواری بر گمگشتِ فرهنگ اصیل همهپسند و تقبیح تحمیل فرهنگ تودهای به وسیله صنایع فرهنگی است. در کتاب، هاگرت از توانهای به خطرافتاده فرهنگ طبقه کارگر در یورکشایر سخن گفت. او همچنین مرکز مطالعات فرهنگی معاصر را در بیرمنگام تأسیس کرد. سیسیسیاس، مرکز پژوهشی در دانشگاه بیرمنگهام بود که در ۱۹۶۳ بهوسیله هاگرت – نخستین مدیرش – تأسیس شد. هدف پژوهشی مرکز، حوزه جدید مطالعات فرهنگی را پدید آورد. مرکز، مکان جغرافیایی آنچیزی بود که بعدها به مکتب بیرمنگهام در مطالعات فرهنگی یا کلّیتر، مطالعات فرهنگی انگلیسی مشهور شد.
بعضی حوزههای پژوهشی مرکز بیرمنگهام، شامل خردهفرهنگ، فرهنگ همهپسند و مطالعات رسانه میشد. مرکز بیرمنگهام در مطالعات فرهنگی و نظریههای وابسته، گرایش به اخذ دیدگاه بینارشتهای در فرهنگ، از جمله مؤلّفههای متفاوت مارکسیسم، پساساختارگرایی، فمینیسم و نظریه انتقادی نژادی و متدولوژیهای سنّتیتر مثل جامعهشناسی و مردمنگاری داشت. مرکز بیرمنگهام، بازنماییهای گروههای متفاوت در رسانههای تودهای را مطالعه و تأثیرات و تفسیرهای این بازنماییها نزد مخاطب را وارسی میکرد. برای تولید بسیاری از مطالعات و پژوهشگران کلیدی این موضوع برجسته و جالب توجّهاست. استوارت هال – که در ۱۹۶۸ مدیر مرکز شد – در همینجا الگوی رمزگذاری/رمزگشایی بدوی خود را توسعه داد.
پژوهشگران تجربی شامل دیوید مورلی و شارلوت برانسدن، پروژه سراسری (سراسر کشور) را در مرکز اجرا کردند. تحقیق دوروتی هابسون درباره دریافت از نوشته تقاطع جادّهها مبتنی بر مقاله فوق لیسانسش بود. برنامه مرکز در سال ۲۰۰۲ خاتمه یافت. امروزه، مرکز که زادگاه مطالعات فرهنگی بودهاست، تعطیل میباشد.
اعضای مرکز، مانند استوارت هال، به انتشار آثارشان درباره فرهنگ جوانان، رسانهها و آموزش و ... مشغول گشتند. نظریهپردازان مکتب بیرمنگام به مخالفت با زیباییشناسان و محافظهکاران فرهنگی چون ماتیو آرنولد، اف. آر. لویس و تی. اس. الیوت و ارتگا یی گاست – که مطالعه فرهنگ را بررسی آثار بزرگ فرهنگ والا میدانستند – پرداختند.
استوارت هال (زاده ۱۹۳۲) نظریهپرداز فرهنگی انگلیسیست. او آثار کلیدی در فرهنگ و رسانه و سیاست دارد و یکی از مهمترین توضیحدهندگان نظریه دریافت است. این رویکرد به متنکاوی بر نقطه توجّه مذاکره و مخالفت در سهم مخاطب متمرکز است. به این معنا که متن – چه کتاب باشد چه فیلم – منفعلانه از سوی مخاطبان پذیرفته نمیشود؛ بلکه مؤلّفههای فعّالانه را هم شامل میشود. فرد، درباره معنای متن مذاکره میکنند. معنا به پسزمینه فرهنگی فرد وابستهاست. پسزمینه، میتواند توضیح بدهد که چطور بعضی خوانندگان قرائت خاصّی از متن را میپذیرند در حالیکه دیگران ردّش میکنند.
این اندیشهها بعدتر در الگوی هال درباره رمزگذاری/رمزگشایی گفتمانهای رسانهای توسعه یافت. معنای متن، جایی بین تولیدکننده و خواننده قرار دارد. با اینکه تولیدکننده متن را به روش خاصّی رمزگذاری میکند، خواننده آنرا در مفهومی کمی متفاوت، رمزگشایی مینماید – آنچیزی که هال، حاشیه فهم میخواند. این خط فکری به ساختگرایی اجتماعی پیوند دارد.
آثار هال، به شکل گستردهای تأثیرگذار تلقّی میشوند، مثل مطالعاتی که نشاندهنده پیوند بین پیشداوریهای نژادی و رسانهاند. این آثار همچنین به عنوان آثار پایهای مطالعات فرهنگی معاصر اهمیّت دارند. هال، به همراهی تونی جفرسون با نوشتن مقاومت از طریق مناسک به گروههای خردهفرهنگی و زندگی روزمره آنها توجّه نشان داد. کاری که با دیک هبیج و اثرش خرده فرهنگ: معنای سبک و پل ویلیس و کتابش آموزش به کار ادامه یافت. دیوید مورلی به قومنگاری در حیطه مطالعات فرهنگی روی آورد (کاری که در حیطه زنان از سوی دوروتی هابسون ادامه یافت و نمونه جالبی از آن در کار ین انگ قابل مشاهدهاست). هوارد بکر، با نوشتن غریبهها و توجّه به کلوبهای جاز در تحقیقات مربوط به حوزه کجروی و نیز فرهنگ عامّه، تحوّل ایجاد کرد. نوشتههای استنلی کوهن درباره کجروی و نظریه برچسب، دیدگاه غالب در تولید هراس اخلاقی در مورد گروههای خردهفرهنگی را نشان داد. نقد آنجلا مکرابی، درباره حذف زنان در مطالعات فرهنگی بیرمنگام، مطالعات زنان را به کارهای این مکتب افزود و مطالعات نژادی نیز با کارهای پل گیلروی رونق گرفت.
پل گیلروی در سال ۱۹۵۶ در شرق لندن در از والدینی انگلیسی – گویانی به دنیا آمد. او متخصّص سیاهپوست انگلیسی مطالعات فرهنگی و فرهنگ آفریقاییست. او نویسنده کتابهای هیچ سیاهپوستی در انگلستان نیست (۱۹۸۷)، برضد نژاد (۲۰۰۰) و مالیخولیای پسااستعماری (۲۰۰۴) و آثار دیگر است. رئیس دپارتمان مطالعات آمریکاییهای آفریقاییتبار و استاد جامعهشناسی در دانشگاه ییل، اکنون مقام کرسی آنتونی گیدنز در مدرسه اقتصادی لندن را دارد. گیلروی در ضمن، نویسنده کتاب امپراتور باز میگردد: نژاد و نژادپرستی در دهه ۱۹۷۰ در انگلستان (۱۹۸۲) است؛ کتابی که دستاورد جمعیست و تحت نام سیسیسیاس در دانشگاه بیرمنگهام در دورهای که دانشجوی دکتری متفکّر جامائیکایی، استوارت هال بودهاست، چاپ شده.
نوشتههای میشل دوسرتو درباره زندگی روزمره تحت تأثیر آنری لفور و تا حدودی موریس بلانشو، غنای بیشتری به مفاهیم مربوط به مطالعات فرهنگی بخشید. گرچه مطالعه در مورد زندگی روزمره، به آثار گئورگ زیمل باز میگردد. از سوی دیگر، کارهای دو سرتو، در کنار کارهای جان فیسک مفهوم لذّت را به عرصه مطالعات فرهنگی کشاند.
اندیشه ویلیامز که «فرهنگ امری عادّی است» در تقابل با انحصارات گزینشی فرهنگ بود که آنرا چیزی فراتر از آنچه در متن روزمره زندگی یافت میشود، میدانستند. پیر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی وجود ذائقه را به سبک زندگی و سرمایه فرهنگی فرد مربوط دانست. ولی از سوی دیگر، تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر بین فرهنگ والا و فرهنگ عامّه شکافهایی دیده بودند. این در حالیست که والتر بنیامین دیگر، عضو شاخص مکتب فرانکفورت از تکثیر مکانیکی اثر هنری و از بین رفتن هالهٔ اثر هنری سخن راند.
پروژه پاساژها، پروژه تمامعمر بنیامین، مجموعهای بزرگ میشد از نوشتههایی درباره زندگی شهری در پاریس قرن نوزدهم، خصوصاً در ارتباط با پاساژهای مسقّف که زندگی خیابانی متمایز و فرهنگِ پرسهزنی را پدید آوردند. پروژه، که بسیاری از متخصّصان معتقدند به یکی از بزرگترین متون انتقادی فرهنگ در قرن بیستم تبدیل میشد، ناتمام ماند؛ و پس از مرگ بنیامین، در شکل ناقصاش به بسیاری زبانها، ویرایش و چاپ شد.
بنیامین، به شکل گستردهای با تئودور آدورنو و برتولت برشت در ارتباط بود و گهگاه وجوهی از مکتب فرانکفورت، تحت مدیریّت آدورنو و هورکهایمر دریافت میکرد. تأثیرات همزمانِ مارکسیسم برشت (و بعدتر، نظریه انتقادی آدورنو) و عرفان یهودی دوستش گرشوم شولم در کار بنیامین مرکزیست، با وجودیکه هرگز به طور کامل تفاوتهایشان را از بین نبرد. مقاله درباره مفهوم تاریخ، در میان کارهای آخر بنیامین، بیشترین نزدیکی را به چنین ترکیبهایی دارد و در میان مقاله اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی، بیش از دیگر آثارش خوانده میشود. مؤسّسه فرانکفورت، مشارکتهای بزرگی در دو حوزه مرتبط با امکان سوژههای انسانی عقلانی – یعنی افرادی که میتوانند عاقلانه عمل کنند تا مسؤولیّت جامعه و تاریخشان را به دوش بکشند – انجام دادهاست. اوّلی، شامل پدیدههای اجتماعی میشد که قبلتر در مارکسیسم به عنوان روبنا یا ایدئولوژی به آنها پرداخته میشد: شخصیّت، خانواده و ساختارهای اقتدار (اوّلین کتابی که در مؤسّسه چاپ شد، مطالعات اقتدار و خانواده نام داشت) و حوزه زیباییشناسی و فرهنگ توده. این پژوهشها توجّه مشترکی به توانایی سرمایهداری برای تخریب پیشنیازهای آگاهی انتقادی و انقلابی داشتند. یعنی، رسیدن به آگاهی پیشرفتهای از ابعاد عمیقی که ستم اجتماعی پایداری خودش را حفظ میکند. این در ضمن به معنای شروع بازشناسایی ایدئولوژی به مثابه بخشی از بنیاد ساختار اجتماعی از سوی نظریه انتقادیست. مؤسّسه و همراهان متنوّعش تأثیری ژرف بر دانش اجتماعی (خصوصاً در آمریکا) از طریق اثرشان شخصیّت اقتدارطلب گذاشتند. این کتاب تحقیق تجربی وسیعی را با استفاده از مقولههای جامعهشناختی و روانشناختی، برای رسیدن به توصیفی از نیروهای راهبرِ افراد به پذیرش و حمایت از جنبشها و احزاب فاشیستی هدایت میکند. شخصیّت اقتدارطلب، در ظهور تحقیقهای مربوط به ضد فرهنگها، ایفای سهم کرد.
پس از این مرحله در مکتب فرانکفورت، آدورنو، که موسیقیدانی آموزشدیده بود، فلسفه موسیقی مدرن را نوشت و در آن، ذاتِ زیبایی را به جدل کشید؛ چراکه زیبایی بخشی از ایدئولوژی جامعه پیشرفته صنعتی و آگاهی کاذب است که از طریق آراستن و زیباکردن آن، در سلطه نقش دارد. هنر آوانگارد و موسیقی از حقیقت بهوسیله تسخیر واقعیّت رنج انسانی، دفاع میکند. بنابراین، آنچه موسیقی رادیکال درک میکند، رنج تغییرشکلنیافته انسان است.
این نگاه به هنر مدرن به مثابه تولید حقیقت تنها از طریق خالیکردن زیباییشناسی سنّتی و هنجارهای سنّتی از زیبایی به خاطر اینکه ایدئولوژیک شدهاند، ویژگی آدورنو و در کل مکتب فرانکفورت است. این دیدگاه از سوی کسانیکه ادراک از جامعه مدرن به عنوان چیزی سراپا نادرست – که مفاهیم سنّتی منسوخ را ارائه میدهد و زیبایی و هماهنگی را مجسّم میکند – نمیپذیرفتند، نقد شد.
نظریّات انتقادی و از آن جمله مکتب فرانکفورت در مطالعات فرهنگی در سنّت مارکسیستی ریشه دارد. اشکال گوناگون مارکسیسم، با تأکید بر تفکیک طبقاتی، دولت، سلطه و از همه مهمتر طرز کار ایدئولوژی، تأثیری ژرف بر مطالعات فرهنگی داشتهاند. آثار آنتونیو گرامشی و تلقّیاش از استیلا (هژمونی)، نوشتههای گئورگ لوکاچ درباره کالاییشدن و مارکسیسم ساختاری لویی آلتوسر بر مطالعات فرهنگی بیتأثیر نبوده. میتوان ساختارگرایی تکوینی لوسین گلدمن را به آنها افزود.
هژمونی مفهومی بود که پیشتر از سوی مارکسیستهایی نظیر لنین برای مشخّص ساختن رهبری سیاسی پرولتاریا در انقلابی دموکراتیک، استفاده شده بود. ولی به وسیله آنتونیو گرامشی در تحلیلی زیرکانه گسترش پیدا کرد تا چرایی عدم اتّفاق افتادن انقلاب گریزناپذیر پیشبینیشده مارکسیسم ارتدوکس را در آغاز سده بیستم توضیح دهد. در عوض پیشبینی مارکسیسم ارتدوکس، به نظر میآمد سرمایهداری بیش از همیشه رخنه کرده و ماندگار شده. گرامشی میگوید کاپیتالیسم کنترل را نه تنها از طریق خشونت و اجبار سیاسی و اقتصادی، بلکه همچنین به شکل ایدئولوژیک از طریق فرهنگ مستولی و هژمونیکی برقرار میکند که در آن ارزشهای بورژوازی به ارزشهای عمومی همگانی مبدّل میگردند. به این ترتیب، فرهنگ مورد وفاقی گسترش مییابد که در آن طبقه کارگر خیر خود را مطابق با خیر بورژوازی تشخیص میدهند و به ابقای وضع موجود به جای طغیان یاری میرسانند.
طبقه کارگر نیازمند توسعه فرهنگی از آنِ خود است تا این تصوّر را که ارزشهای بورژوازی، ارزشهای طبیعی و هنجارمند جامعه را بازنمایی میکنند، به زیر افکند و نظر طبقات ستمدیده و روشنفکر را به انگیزه پرولتاریا جلب کند. لنین معتقد بود که فرهنگ فرعِ اهداف سیاسیست؛ ولی برای گرامشی برای دستیابی به قدرت، دستیابی اوّلیّه به استیلای فرهنگی اصل بود. در دیدگاه گرامشی، هر طبقهای که خواهان سلطه در دوران مدرن باشد، برای ایفای رهبری عقلانی و اخلاقی، و برای برپاساختن اتّخاد و مصالحه با نیروهای متنوّع، باید از علایق محدود «اقتصادی-شراکتی» گذر کند. گرامشی به این اتّحاد نیروهای اجتماعی «انسداد تاریخی» میگفت؛ اصطلاحی که از جورج سورل سندیکاگرا اخذ کرده بود.
گرامشی با این آغاز کرد که در غرب، ارزشهای فرهنگی بورژوایی به مسیحیّت گره خورده، و بنابراین جدل علیه فرهنگ مستولی، بیشتر آداب و ارزشهای مذهبی را باید هدف بگیرد. او تحت تأثیر قدرتی که کاتولیسیسم رومی بر اذهان مردم داشت و مراقبتی که کلیسا از مانع شدن فاصله افتادن بین دین تحصیلکردهها و غیرآن میورزید، قرار گرفت. گرامشی معتقد بود که وظیفه مارکسیسم این بود که انتقاد کاملاً عقلانی از دین را – که در انسانگرایی رنسانس اتّفاق افتاد – با مؤلّفههایی از اصلاحگری – که درخواست عمومی بود – پیوند بزند. در نظرگاه گرامشی، مارکسیسم در صورتی میتوانست دین را ملغا کند که به نیازهای روحی مردم توجّه میداشت و با اینکار مردم باید تشخیص میدادند که این تجلّی تجریه خودشان است.
در ساختارگرایی فرهنگی، دیدگاه ساختارگرا و آرای فردینان دو سوسور زبانشناس و کلود لوی استروس انسانشناس، از طریق نوشتههای نشانهشناس فقید فرانسوی رولان بارت و نشانهشناس ایتالیایی اومبرتو اکو در مطالعات فرهنگی ظهور پیدا کردهاست.
اشتغال زاینده و طولانی بارت از روزهای نخستین زبانشناسی ساختارگرا در فرانسه به قلّه پسا-ساختارگرایی رسید. آثار بارت متون کلیدی در ساختارگرایی و پسا-ساختارگرایی محسوب میشوند. از آنجایی که بارت همجنسخواه بود، هرچند تا سالهای پایانی عمرش مشهود نشد، بعضی او را پیشگام تئوری همجنسخواهی میدانند. افزون بر این کیفیّتهای خودزندگینامهای و زیباییشناختی بسیاری از متون بارت، آنها را به حق، به آثاری ادبی مبدّل کردهاند و از سوی علاقمندان به سبک، ادّعا شده که این نوشتهها نوع جدیدی از نوشتنِ اجرایی است.
بارت در نوشته سال ۱۹۶۸ خود مرگ مؤلف، بحث جدلی قویای علیه مرکزیّت چهره مؤلّف در مطالعه ادبی راه انداخت که با این جمله بسیار نقلقولشده پایان میپذیرد: «تولّد خواننده باید به هزینه مرگ مؤلّف انجام شود.» با بخشیدن نقش بزرگتر به خواننده در ساختهشدن معنا، بارت آثار ادبی را قابل مقایسه با آثار موسیقیایی میداند: ساختارهایی که باید حین تفسیر، نواخته و ساخته شوند (مقاله بعدتر میشل فوکو مؤلّف چیست؟ واکنش به جدل بارت با تحلیل اجتماعی و ادبی کارکرد مؤلّف بود.)
در نوشته سال ۱۹۷۱ از اثر به متن، بارت این ایده را بیشتر گسترش داد و بحث کرد که درحالیکه یک «اثر» (مثلاً یک کتاب یا فیلم) حاوی معناییست که بیدردسر قابل ردگیری تا مؤلّف است (و بنابراین معنا، محدود است)، یک «متن» (همان فیلم یا کتاب) در واقع چیزیست که باز وانهاده میشود. مفهوم نتیجهگیری شده یعنی بینامتنیت، ایجاب میکند که معنا از طریق مخاطب به موضوعی فر هنگی آورده میشود و ذاتاً در موضوع مستقر و نهفته نیست.
کتاب اس/زد اغلب شاهکار نقد ادبی پسا-ساختارگرا خوانده میشود. بارت در اس/زد، داستان سارازین بالزاک را مفصّلاً، جمله به جمله، با ارجاع هر جمله یا کلمه به یک یا چند کد و سطوح معنا در داخل داستان، کالبدشکافی میکند. در اس/زد، بارت همچنین مفهوم آثار خواندنی و نوشتنی را معرّفی میکند.
نقد فرهنگی ساختارگرای پیشین بارت، که در چند جلد شامل اسطورهشناسیها چاپ شدهاست که اثر کلیدی متقدّم برای مطالعات فرهنگی بعدیست و شامل کاربست تکنیکهای نقد ادبی و اجتماعی به فرهنگ تودهای میشود. اسطورهشناسیها مجموعهای از تحلیلهای واقعاً خلاصه و روشن از موضوعات فرهنگی از باغوحش تا موزه و مد است (موضوعی که بعدها با جزئیات بیشتر در نظام مد شرح میدهد.)
بعضی از آثار بعدی بارت، با حفظ جنبه انتقادی، شخصی و عاطفی هم هستند. معروفتر از همه کتابش رولان بارت (که اغلب به اسم بارت نوشته بارت میشناسندش) خودزندگینامهای نظریست که در بخشهایی به ترتیب الفبا به جای ترتیب زمانی تنظیم شده. کتاب آخر او، اتاق روشن، یادداشتی شخصی و وفاتنامهای برای مادرش (و برای خودش) است و مطالعهایست در عکّاسی.
تأثیر زبانشناسی نشانهشناسانه رومان یاکوبسن و فرمالیستهای روس، مانند آلگیرداس ژولین گریماس و تزوتان تودوروف در کار بارت نیز نمایان است. به اینها میتوان آشناییزدایی ویکتور اشکلوفسکی را اضافه کرد و البتّه نباید از تأثیر میخائیل باختین و مفهوم امر کارناوالی و بینامتنیت که ریشه در منطق گفتگو دارند، غافل ماند. تأثیر دیدگاههای هرمنوتیکی به فرهنگ، مانند نظریّات کلیفورد گیرتز را که ریشه در نظریههای ولادیمیر پراپ و نورتروپ فرای دارند – آنجا که فرهنگ را به مثابه روایت و متن میبینند – نباید از خاطر دور نگاه داشت. نیز نوشتههای مابعد ساختارگرای میشل فوکو درباره اشکال قدرت و دانش و ژاک دریدا درباره ساختارشکنی متن، تأثیرگذار بودهاند.
میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی صاحب کرسی تاریخ نظامهای اندیشه در کولژ دو فرانس بود. نوشتههای او بر آثار تخصّصی دیگر تأثیری عظیم داشت. اثرگذاری فوکو در علوم انسانی و اجتماعی و بسیاری حوزههای کاربردی و تخصّصی پژوهش گسترش یافته. میشل فوکو، بیش از همه برای نقدش بر نهادهای اجتماعی متنوّع و از همه قابل ملاحظهتر، روانپزشکی، پزشکی و نظام زندان و همینطور اندیشههایش درباره تاریخ جنسیّت، مشهور است. نظریه عمومی او قدرت و روابط بین قدرت و دانش را مورد بررسی قرار میدهد. اندیشههای مرتبط با گفتمان، در ارتباط با تاریخی اندیشه غربی به صورت گسترده بحث و به کار بسته شده. فوکو، در ضمن ناقد ساختهای اجتماعیست که بر هویت دلالت دارند و شامل همه چیز از هویّت مردانه/زنانه و همجنسخواه تا فعّالیّتهای سیاسی و گناهکارانه میشود. مثال فلسفی از نظریههای فوکو درباره هویّت نگاه به تاریخ هویّت همجنسخواهانهاست که در طول سالها از عمل ضمنی به هویّت ضمنی پیشرفت کرده.
آثار او از سوی مفسّران و منتقدان معاصر، اغلب پستمدرنیستی یا پسا-ساختارگرایانه توصیف میشوند. هرچند، در سالهای ۱۹۶۰، او بیش از همه با جنبش ساختارگرا همراهی کرد. گرچه در آغاز از اینکه ساختارگرا توصیف شود، راضی بود؛ بعدتر به این دلیل که برخلاف ساختارگراها، دیدگاه فرمالیست را قبول ندارد، بر فاصلهاش از رویکرد ساختارگرا تأکید کرد. همچنین فوکو، علاقهمند نبود که برچسب پستمدرن به کارش بخورد و میگفت که ترجیح میدهد در اینباره بحث کند که مدرنیته چگونه تعریف شدهاست.
ژان فرانسوا لیوتار، در پستمدرنیسم با نقد فراروایتها و ابراز ناباوری نسبت به آنها، نظریه فرهنگی را قدمی به جلو برد. فردریک جیمسون تفسیری مارکسیستی از فرهنگ در دوره پستمدرن بهدست داد و ژان بودریار، با طرح وانمودهها و مفهوم حادواقعیت، و با نظریات رادیکالش گامی مهم و البتّه جنجالی در شناخت مظاهر فرهنگی برداشت. بودریار، تحت تأثیر نوشتههای مارسل موس و ژرژ باتای بودهاست.
از سوی دیگر، نظریّات پسااستعمارگرایی ادوارد سعید و هومی بهابها را میتوان در همین دیدگاه طبقهبندی کرد. چراکه آنها، نشان میدهند چطور غرب، شرق را بهعنوان دیگری اسرارآمیز مطرح کرده و اوهام و خیالات جنسی و غیرجنسی خود را در آینه آن دیدهاست. به این دو تن میتوان مطالعات مربوط به فرودستان گایاتری چاکراورتی اسپیواک را نیز افزود. در حوزه نقّادی مربوط به سیاهان، هنری لوئیس گیتس، با اثر مشهورش میمون دلالتگر و در حوزه نقّادی فمنیستی سیاهپوستانه، بل هوکس با کتاب مگر من یک زن نیستم؟ شهرت دارند.
مطالعات مربوط به مصرف، ریشه در کارهای کارل مارکس و ماکس وبر دارد. تورستن وبلن با نوشتن نظریه طبقه مرفّه گام مهمّی در مطالعات مربوط به مصرف برداشت و آثار بوردیو و پیروانش مانند دانیل میلر در این زمینه مهم است. از سوی دیگر، بودریار هم مصرف را به امر نمادین مربوط ساخت؛ مفهومی که در کارهای سوزان لانجر مشهود است. آثار هربرت مارکوزه هم با ابعاد روانی مصرف سر و کار دارند.
رویکردهای روانکاوانه به فرهنگ، تحت تأثیر دیدگاههای زیگموند فروید بهعنوان مبدع روانکاوی و مفهوم ناخودآگاهش است. دیدگاههای پسینیانِ او و از همه مهمتر ژاک لاکان و روانکاوی ساختارگرایانهاش، در روانکاوی فرهنگ عامّه و مسایل مربوط به زبان مهم تلقّی میشوند. ژیل دولوز و فلیکس گاتاری با نوشتن آنتیادیپ، به مبارزه با اقتدار مارکسیسم و فرویدیسم شتافتند. از نظر آنها روانکاوی نظامی سرکوبگر است که افراد را به تبعیّت از هنجارهای محدودکننده رفتار اجتماعی وا میدارند. منتقدان پسافمنیست با دیدگاه روانکاوی مانند لوس ایریگارای، جولیت میچل و ژولیا کریستوا نیز در این میان، روانکاوی ارتدوکس را به چالش کشیدند.
این فهرست خلاصه از چهرهها و تئوریهای مطالعات فرهنگی - که میتواند بیش از این گسترش یابد – تا حدی نشاندهنده تنوّع آرای مطرح در این حوزه میباشد.
روانشناسی
روانشناسی (به انگلیسی: Psychology)، علم مطالعهٔ رفتار و فرایندهای ذهنِ موجود زنده ـ بخصوص انسان ـ بر اساس روش علمی است. همچنین یکی از علوم کاربردی و شاخههای تحصیلی است که یافتن ارتباط ذهن و روان آدمی، با مفاهیمی نظیر رشد، سلامت، رفتارهای اجتماعی، شناخت و … را در بر میگیرد.
علم روانشناسی مفاهیمی همچون ادراک، شناخت، تمرکز، توجه، احساسات، پدیده شناسی، انگیزه، کارکرد ذهن، شخصیت، رفتار، روابط بین فردی، خانواده و دیگر زمینهها را مورد بررسی قرار میدهد. روانشناسان زمینههای مختلف، روشهای علمی و تجربی را برای استنباط رابطه علت و معلولی و یا هر نوع رابطه همبستگی میان پدیدههای گوناگون روانشناسی بکار میگیرند. روانشناسی علمی فراشاخهای است؛ غیر قابلِ مشاهده بودنِ موضوع این علم ـ یعنی ذهن و روان ـ و انتزاعی بودن مفاهیم آن، دلیل شباهت این علم به علوم انسانی است؛ اما از سوی دیگر مطالعه به «روش علمی»، و تجربی بودنِ بخشی از مراحل آزمایش، روانشناسی را به دایرهٔ علوم تجربی میکشاند؛ همچنین عقیده و دیدگاه روانشناس نسبت به انسان، در فرایند تحقیق بسیار مأثر است، لذا از این جنبه نیز، روانشناسی به دنیای فلسفه مرتبط میشود. به این ترتیب شاید بتوان روانشناسی را حقیقتاً آمیزهای منحصربهفرد از علوم گوناگونی نظیر زیستشناسی، انسانشناسی، زبانشناسی، جامعهشناسی، فلسفه و … دانست.
آغاز روانشناسی به شکل علمی و آکادمیک، به اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم بازمی گردد؛ میتوان گفت اکتشافات و تحقیقات قابل توجه در روانشناسی، تنها از حدود ۱۵۰ سال پیش شروع شده است؛ و این درحالی است که علوم تجربی دیگر از تاریخچهای بلندتر و پربارتر برخوردار اند. البته مباحث مربوط به ذهن و روان قرنهاست که ذهن متفکران را به خود مشغول کرده و آثار مکتوب آن از دانشمندان یونانی و متفکرانی چون سقراط، افلاطون و ارسطو نیز در دست است، اما این شاخه از علم تا پیش از روانشناسی جدید، به صورت مدون و آکادمیک مورد مطالعه قرار نگرفته بود.
در جهان صنعتی امروز، تقریباً هیچ فعالیت و حرفهای یافت نمیشود که به درک و اندیشهٔ انسانی وابسته نباشد؛ در نتیجه روانشناسی با زندگی انسان مدرن پیوندی نا گسستنی ایجاد کردهاست. بعلاوه رشد علم، تکنولوژی و سطح رفاه عمومی، موجب شده تا آدمی وقت بیشتری برای تفکر و اندیشه پیدا کند؛ بنابراین مسائل، مشکلات و حتی بیماریهای نوظهوری در میان افکار و ذهنیات بشر پدید میآید که نیاز به یافتن راه حل، درمان و پیشگیری را دو چندان میکند؛ راه حلی که امروزه روانشناسی طلایهدار آن است.
روانشناسی در لغت
زبان انگلیسی
کلمهٔ Psychology با آوایش انگلیسی: /saɪˈkɑlədʒi/ ( گوش بدهید) مستقیماً از عبارت یونانی Ψυχολογία وام گرفته شده؛ این عبارت از دو واژهٔ ψυχή و λόγος تشکیل میشود؛ که با کمی اغماض، آن را میتوان به صورت «مطالعهٔ روح» (به انگلیسی: Study of Soul) برگرداند.
جالب توجه است که واژهٔ Psyche (به یونانی: ψυχή) در زبان یونانی مطلقاً «روح» (به انگلیسی: Soul) معنا میدهد، و مفهوم «ذهن» یا «عقل» (به انگلیسی: Mind) را در بر نمیگیرد ، اما بر اساس اشتباه رایج، در انگلیسی، واژهٔ یونانیِ Psyche تقریباً معادل Mind گرفته میشود
فرهنگ آن چیزی است که مردم با آن زندگی میکنند. فرهنگ ازآنِ مردم است؛ فرهنگ را ادوارد تایلور (۱۹۱۷-۱۸۳۲)، مجموعه پیچیدهای از دانشها، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هرچه که فرد به عنوان عضوی از جامعه از جامعهٔ خویش فرامیگیرد تعریف میکند.
هر منطقه از هر کشوری میتواند فرهنگی متفاوتی با دیگر مناطق آن کشور داشته باشد. فرهنگ به وسیلهٔ آموزش، به نسل بعدی منتقل میشود؛ در حالی که ژنتیک به وسیلهٔ وراثت منتقل میشود.
فرهنگ، راه مشترک زندگی، اندیشه و کنش انسان است. فرهنگ در بر گیرندهٔ این چیزهاست:
۱. سازگاری کلی با نیازهای اقتصادی یا محیط جغرافیایی پیرامون;
۲. سازمان مشترکی که برای فرو نشاندن نیازهای اجتماعی و سیاسی که از محیط پیرامون بر خواستهاند، پیدا شده است;
۳. مجموعهٔ مشترکی از اندیشهها و دستاوردها.
فرهنگ شامل هنر، ادبیات، علم، آفرینشها، فلسفه و دین است.
پیدایش فرهنگ
فرهنگ چگونه آغاز شد؟ این پرسش کشمکشهای بسیاری بر انگیخته و پاسخهای گوناگونی به آن داده شده است. با پیگیری صبورانهٔ عاملهای اصلی تشکیل دهندهٔ هر فرهنگ-اگر بتوان آنها را یافت-پیدایش فرهنگها را بررسی میکنیم. هر گاه به توصیف فرهنگی میپردازیم، خوب است خواننده به (۱) محیط جغرافیایی آن فرهنگ، (۲) بنیاد اقتصادیش، (۳) ساخت اجتماعی و سیاسی مردمی که پدیدآوران آن فرهنگ بودهاند، و (۴) پارهای از سهمهای مهمی که آن فرهنگ در تمدن داشته است توجه کنند. فهمیدن همهٔ اینها کار سادهای نیست، اما شناختی که دربارهٔ این گونه مناسبتهای پیچیده فراچنگ آید به کوشش آن میارزد.
واژهشناسی
واژهشناسی در زبان فارسی
فرهنگ فارسی معین واژهٔ «فرهنگ» را مرکب از دو واژهٔ «فر» و «هنگ» به معنای ادب، تربیت، دانش، علم، معرفت و آداب و رسوم تعریف کردهاست..
واژهٔ فرهنگ در پهلوی ساسانی به صورت «فره هنگ» آمدهاست که از دو جزء «فره» به معنای پیش و فرا؛ و «هنگ» به معنای کشیدن و راندن، ساخته شدهاست. در نتیجه «فرهنگ» به معنای پیشکشیدن و فراکشیدن است. به همین سبب است که در فارسیزبانان فرهنگ را سبب پیشرفت میدانند.
با مطالعهٔ متنهای باستانی ایران، درمییابیم که واژهٔ «فرهنگ» از دورهٔ پارسی میانه است که وارد فرهنگ ایران میشود و پیش از آن کلمهای که به معنای فرهنگ باشد در این زبان وجود نداشت. در این دوره در متنهای پهلوی ساسانی، متنهای سغدی، مانوی و حتی ختنی کلمهٔ فرهنگ را میتوان بازشناخت. در متنهای پارسی میانه، همانند «خسرو و ریدگ»، «خویشکاری ریدگان» و «کارنامهٔ اردشیر بابکان» کلمهٔ فرهنگ به کار رفتهاست؛ همچنین در شاهنامهٔ فردوسی، آثار سعدی و متنهای دور بعد نیز بارها به این واژه برمیخوریم. در آثار این دوران، فرهنگ علاوهبر دانش، شامل هنرهایی چون نقاشی و موسیقی یا سوارکاری و تیراندازی هم میشد. در گذشته اعتقاد فارسیزبانان بر این بود که تا بدون فرهنگ آدمی نمیتواند قدمی مثبت در زندگی بردارد. از همین روست که فردوسی فرهنگ را برتر از گوهر و نژاد میداند.
واژهشناسی در زبانهای اروپایی
نزد اروپاییان تعریف واژهٔ فرهنگ پیشینهای درازدامن دارد. در ادبیات اروپایی نزدیک به دویست تعریف از فرهنگ میتوان یافت که نشان از اهمیت فرهنگ در این جوامع دارد. آنها فرهنگ را از دیدگاههای گوناگون، از جمله دیدگاه اجتماعی، دینی و حتی اقتصادی بررسی کردهاند و دریافتهاند که فرهنگ بر تمام اجزاء زندگی آدمی تأثیرگذار است. برای مثال، در ۱۹۵۲ آلفرد کلوبر (به انگلیسی: Alfred Kroeber) و کلاید کلاکهون (به انگلیسی: Clyde Kluckhohn) در کتاب خود به نام «فرهنگ: مروری انتقادی بر مفاهیم و تعاریف» (به انگلیسی: Culture: A Critical Review of Concepts and Definition) با گردآوری ۱۶۴ تعریف از فرهنگ اظهار کردند که فرهنگ در اغلب موارد به سه برداشت عمده میانجامد:
برترین فضیلت در هنرهای زیبا و امور انسانی که همچنین به فرهنگ عالی شهرت دارد.
الگوی یکپارچه از دانش، عقاید و رفتار بشری که به گنجایش فکری و یادگیری اجتماعی نمادین بستگی دارد.
مجموعهای از گرایشها، ارزشها، اهداف و اعمال مشترک که یک نهاد، سازمان و گروه را مشخص و تعریف میکند.
هنگامی که مفهوم «فرهنگ» برای نخستینبار در سدههای هیجدهم و نوزدهم میلادی در اروپا به کار گرفته شد، بر فرایند کشت و زرع یا ترویج در کشاورزی و باغبانی دلالت داشت. چنانکه واژهٔ انگلیسی این مفهوم از واژهٔ لاتین «کالتورا» (به لاتین: Cultura) از «کولر» (به لاتین: Colere) ریشه گرفتهاست که به معنای کشت، زراعت و ترویج است.
در آغاز سدهٔ نوزدهم میلادی این مفهوم بر بهبود یا پالایش و تهذیب نفس در افراد (بهویژه حین آموزش) استوار بود و سپس بر تأمین آرزوهای ملی یا ایدهآلها دلالت داشت. در نیمهٔ سدهٔ نوزدهم میلادی برخی از دانشمندان واژهٔ فرهنگ را برای ارجاع به ظرفیت جهانشمول بشری اطلاق کردند. ادوارد تایلر در سال ۱۸۷۱ فرهنگ را با تمدن مقایسه کرد و آن دو را کلیتی درهمتنیده دانست که شامل دین، هنر، اخلاق و هرگونه توانایی است که آدمی میتواند به دستآورد. «کلاکر» نیز فرهنگ را در کل مفهومی وصفگرایانه به معنای گنجینهای انباشته از آفرینندگیهای بشر تلقی کرد. از این رو کتابها، نقاشیها، بناها و نیز دانش هماهنگکردن خود با محیط و همچنین آداب و فضیلتهای اخلاقی و دستورهای شایست و ناشایست، همگی جزئی از فرهنگ به شمار میرود. «مایرس» نیز فرهنگ را آن چیزی دانست که از گذشتهٔ آدمی به جای ماندهاست و بر اکنون و آیندهٔ او تأثیر میگذارد.
در سدهٔ بیستم میلادی «فرهنگ» به عنوان یک مفهوم محوری و کلیدی در انسانشناسی به کار رفت که همهٔ پدیدههای انسانی را دربر میگرفت و صرفاً نتیجهٔ امور ژنتیکی به حساب نمیآمد. اصطلاح «فرهنگ» بهویژه در انسانشناسی آمریکایی دارای دو معنی بود:
ظرفیت و گنجایش تکاملیافتهٔ بشر برای دستهبندی و بیان تجربیات به واسطهٔ نمادها و کنش پندارمآبانه و نوآورانه
راههای مشخصی که مردم براساس آن در نقاط مختلف جهان زیسته و تجربیات خود را به شیوههای گوناگون بیان میکنند و به شکلی خلاقانه دست به کنش میزنند. پس از جنگ جهانی دوم این اصطلاح — اگرچه با معانی مختلف — از اهمیت بیشتری در دیگر رشتهها و حوزههای علمی مثل جامعهشناسی، مطالعات فرهنگی، روانشناسی سازمانی و علوم مدیریتی برخوردار شد.
فرهنگ و قانون
فرهنگ را حسن امرائی در کتاب مهندسی سیاست یک قانون و یک قرارداد نمیداند بلکه معتقد است که، فرهنگ فراتر از تمام ضابطهها، موجودیت دارد که بسیاری از قوانین و حتی یک نظام سیاسی به خاطر پاسداشت آن به وجود میآید اما کلیت آن را نمیتوان در قالب قانون گنجاند چون «فرهنگ اصالتا جوشش و کوشش بزرگمنشانهٔ فطرت انسانی، بی هرگونه اجبار غیر است».
فرهنگ و سیاست
رابطه فرهنگ و سیاست یک رابطه درهم تنیده شده و غیرتفکیکی است. اگر چه دولت مساوی قانون است و اولین تصور از آن، نهادی قانونی را ارائه میدهد و نیز اگرچه این تصور درست میباشد اما رابطهٔ فرهنگ و سیاست به گونه است که به راحتی نمیتوان منکر آن شد تا جایی که انکار آن به شکل علنی از سوی هرکدام از طرفین (طرفداران فرهنگ و سیاست) باعث مرگ نظامهای سیاسی و گاه فرهنگها شده است. این رابطه به معنی یک رابطه اختیاری نیست که از طرف یک نظام سیاسی به آن بی اعتناعی شود، بلکه این یک "باید" است که نظام فرهنگی و نظام سیاسی بر سر پارهای از اصول، توافق نمایند. البته این توافق بیشتر باید از ناحیهٔ نظام سیاسی مورد پذیرش قرار گیرد؛ چراکه نظام فرهنگی اصیل به راحتی اهل سازش نیست. و این یک واقعیت مستند و قابل تجربه است که اصالت و نیز پشتوانه یک نظام فرهنگی یه راحتی در هم شکسته نمیشود که یک نظام سیاسیِ غیر موافق، فرهنگی از جنس خود را جایگزین آن نماید البته این وجه غالب موضوع است چون نظام فرهنگی هم اگر موافق و همخوان فطرت انسانی، هنجاربندی نشود، قابل شکست است
اصالت فرهنگ یا سیاست
از ابتدایی ترین شکل نظام فرهنگی، نظام سیاسی وجود نداشته است یعنی نظام فرهنگی نسبت به نظام سیاسی دارای تقدم و اصالت وجودی است. تجهیز نیروی نظامی مدافع طوایف و قبایل در مقابل همدیگر، در واقع پاسداری از نظام اعتقادی و فرهنگی آنها بوده است. در واقع حساسیت زیادِ مردمان نسبت به نظام فرهنگی ریشه در اعماق تاریخ زندگی انان دارد که در سیر روبه رشد و توسعه آن، هر نوع تهدیدی علیه هنجارهای فرهنگی، چه از طرف افراد قبایل دیگر و چه از طرف افراد خودی، پاسخ داده می شده است.
اجزای فرهنگ
دانش
«علم» یا «دانش» ساختاری است برای تولید و ساماندهی دانش دربارهٔ جهان طبیعت در قالب توضیحات و پیشبینیهای آزمایشپذیر. دانش یا علم دانششناسی با سه عنصر داده، اطلاعات و دانش سر و کار دارد؛ به عبارت دیگر، دانششناسی به بحث و بررسی پیرامون دانش و عناصر سازندهٔ آن، یعنی داده و اطلاعات میپردازد.
در یونان باستان، سقراط (۴۷۰-۳۹۹پ. م)، سپس افلاطون (۴۲۷-۳۴۸ پ. م) و پس از او ارسطو (۳۸۴-۳۲۲ پ. م) به مخالفت با آراء پیشینیان پرداخته و اصول و قواعدی را به منظور مقابله با مغالطات و برای درستاندیشیدن و سنجش استدلالها تدوین کردند. در قرن پانزدهم میلادی پژوهشگران در اروپا و خاورمیانه قفسههای غبارآلود ساختمانهای قدیمی را جستجو کردند و دستنوشتههای یونانی و رومی را پیدا کردند و نوشتههایی از نویسندگان کلاسیک به دورهٔ رنسانس رسید. مطالعهٔ این آثار دانش نو نام گرفت.
همزمان با گرایش به نوشتارهای کلاسیک، ارزشهای فردی مورد توجه واقع شد که انسانگرایی نام گرفت. طرفداران این گرایش، به جای موضوعات روحانی، بیش از هر چیز مسایل انسانی را در نظر میگرفتند. انسانگرایی و رنسانس از ایتالیا ظهور کردند.
در رنسانس، گالیله (۱۵۶۴-۱۶۴۲ م.) فیزیک (علم طبیعت) را سکولار کرد و آن را از الهیات (علم فراطبیعت یا متافیزیک) مستقل دانست. از آن پس، تکیهگاه فیزیک خرد انسان بود. گالیله میگفت:
حقیقت طبیعت همواره در برابر چشمان ماست. اما برای فهم این حقیقت باید با زبان ریاضی آشنا بود. زبان این حقیقت، اشکال هندسی، یعنی دایره، بیضی، مثلث و امثالهم است.
پس از آن، تحت تأثیر افکار افلاطون، جریان فکری اصالت عقل توسط ریاضیدان و فیلسوف فرانسوی، رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰ م) که پدر فلسفهٔ جدید لقب گرفته، به وجود آمد. دکارت، خرد بشری را — به جای کتاب مقدس — سنت پاپ، کلیسا و فرمانروا قرار داد. وی با این کار سوژهٔ بزرگی آفرید. یکی دیگر از اندیشمندان این جریان فکری لایبنیتز (۱۶۴۶ - ۱۷۱۶) فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان آلمانی، نخستین کسی بود که میان حقایق ضروری (منطقی) و حقایق حادث (واقعی) تمایز قائل شد.
پس از جدا شدن برتراند راسل و جی. ای. مور از ایدهآلیستها و با پیگیری لودویگ ویتگنشتاین، از شاگردان راسل، اثباتگرایی شکل گرفت. طبق نظرات ایشان، معرفتی معنادار و مطابق با واقع است که تحقیقپذیر تجربی باشد. به قول آگوست کنت، پدر پوزیتویسم، چون گزارههای متافیزیکی قابل تجربهی حسی نیستند، غیرعلماند. این جریان فکری توسط اعضای حلقهٔ وین تأسیس شد و فلسفهای را که به وجود آوردند که پوزیتویسم منطقی نام نهادند.
باورها
باورها یا اعتقادات مجموعهای از افکارند که به زندگی معنا میبخشند. باورها ادراک ما از هستی را میسازند. چنین اندیشه میشود که باورها نقش فرماندهی در مغز دارند و زمانی که فکر میکنید که امری درست است، باور شما به مغز فرمان میدهد تا به دنبال چیزی باشد که از اعتقادات شما حمایت کند.
ایدئولوژی مجموعهای است از نظرات، باورها و نگرشها. این تعریف از نظر اجتماعی نسبی است.
سایر اجزاء
بخشی از فرهنگ را هم سنتها و مراسم میسازند. آنها تفکر و باوریاند که برخوردار از آدابی تکرارشوندهاند. به سخن دیگر، آیینها و سنتها اعمالی تکراری پیرامون فرهنگاند. همین فرهنگ است که مرزهای یک جامعه و باورهای مردمان آن را مشخص میکند و هویت آنان را شکل میدهد و میسازد.
گردشگر، کسی است که به منظوری غیر از کار و کسب درآمد، برای مدتی بیش از یک شب و کمتر از یک سال، به سرزمینی جز محیط متعارف خود، پای میگذارد و در آن، اقامت میگزیند. میراث فرهنگی، شامل آثار باقی مانده از گذشتگان است که نشانگر حرکت انسان، در طول تاریخ میباشد و با شناسایی آن، زمینه شناخت هویت و خط حرکت فرهنگی او میسر میگردد و از این طریق، زمینههای عبرت، برای انسان، فراهم میآید.
گفتمانهای فرهنگی اخیر
رمانتیسم
رمانتیسم انگلیسی
از آنجا که این اشکال فعالیتها با زندگی شهری عجین شده بود، فرهنگ با تمدن (City از ریشهٔ لاتین Civitas) بازشناسی میشد. منظر دیگر جنبش رومانتیک دربردارندهٔ علاقه به فولکلور یا موسیقی محلی بود که به بازشناسی فرهنگ غیرنخبگان انجامید. این تمایز اغلب به عنوان چیزی تلقی میشد که فرهنگ عالی را که عمدتاً به گروه اجتماعی حاکم مربوط است از فرهنگ پست جدا میکند. به عبارت دیگر، ایدهٔ فرهنگ که در اروپای سدهٔ هیجدهم و اوایل سدهٔ نوزدهم توسعه یافت نابرابریهایی را در جوامع اروپایی منعکس میکند.
در سال ۱۸۷۰ ادوارد تایلور (۱۹۱۷-۱۸۳۲) این اندیشههای مبتنی بر فرهنگ عالی در برابر پست را برای طرح تئوری تحول مذهب به کار برد. براساس این تئوری، مذهب از شکل چندخدایی بهیکتاپرستی متحول میشود. او در ادامهٔ مطالعات خود فرهنگ را به عنوان مجموعهٔ گوناگونی از فعالیتهای مشخصکنندهٔ انواع اجتماعات انسانی بازتعریف کرد. این دیدگاه راه را برای درک مدرن از فرهنگ هموار کرد.
رومانتیسم آلمانی
فیلسوف آلمانی ایمانوئل کانت (۱۸۰۴- ۱۷۲۴) تعریفی فردگرایانه را از «روشنگری»، ارایه داد: «روشنگری خروج انسان از نابالغی خودانگیختهاست» او بحث کرد که این نابالغی از فقدان فهم و درک ما ناشی نمیشود، بلکه از نبود شوق اندیشیدن مستقل سرچشمه میگیرد. برخلاف این جبن فکری، کانت بر: شجاعت خردمندبودن (به آلمانی: Sapere aude) اصرار داشت. در واکنش به کانت، پژوهشگران آلمانی مانند یوهان گاتفرید هردر (۱۸۰۳- ۱۷۴۴) اظهار داشتند که آفرینشگری انسان که ضرورتاً پیشبینیناپذیر و در اشکالی فوقالعاده گوناگون رخ مینماید، همانند عقلانیت بشری حائز اهمیت است. افزون بر این، هِردر شکلی جمعی از بیلدونگ را پیشنهاد کرد: «برای هردر، بیلدونگ کلیت تجربیاتی بود که یک هویت منسجم و احساس سرنوشت مشترک را برای مردم به وجود میآورد».
در ۱۷۹۵ زبانشناس و فیلسوف بزرگ، ویلهلم فون هومبولت (۱۸۳۵- ۱۷۶۷) همگان را به انسانشناسیای فرخواند که میتوانست علایق کانت و هردر را درهم آمیزد.
انسانشناسی آمریکایی
اگرچه انسانشناسان در سراسر جهان به تعریف ادوارد تیلور از فرهنگ رجوع میکنند، در سدهٔ بیستم «فرهنگ» به مثابهٔ مفهوم محوری و یکسانساز انسانشناسی آمریکایی پدیدار شد، آنجا که این مفهوم عموماً ما را به ظرفیت جهانشمول انسان به دستهبندی و رمزگذاری تجربیات نمادین و برقراری ارتباط نمادین به واسطهٔ تجربیات اجتماعی رمزگذاریشده ارجاع میدهد. انسانشناسی آمریکایی در چهار رشته (یا زمینه) سازماندهی شدهاست که هرکدام نقشی مهم در پژوهش فرهنگی ایفا میکند: انسانشناسی بیولوژیک، زبانشناسی، انسانشناسی فرهنگی و باستانشناسی. پژوهش در این رشتهها در اندازههای متفاوت بر انسانشناسان دیگر کشورها تأثیر دارد.
فرهنگ ناشی از عوامل زیستشناختی، محیطزیستی، روانشناختی و تاریخ بشری است. به دلیل وجود مجموعه سنتها و پیچیدگیهای روابط انسانی، حتی چیزهای سادهای که انسان مانند حیوانات به آن نیازمند است در قالب الگوهای فرهنگی درمیآید. فرهنگ روش متفاوت زندگی یا طرح زندگی گروهی از مردم است. به عنوان مثال یک ژاپنی گویای یک ملت یا یک جامعهاست. فرد ژاپنی را میتوان مستقیماً مشاهده کرد ولی فرهنگ ژاپنی انتزاعی است از قواعد مشاهدهشده یا روندهای منظم که در شیوههای زندگی این مردم وجود دارد.
پایایی فرهنگها
هنگام بررسی فرهنگ باید به دو نکته توجه داشت: نخست پهنهٔ فرهنگی است و دیگری قدرت فرهنگهاست. هر سیستم فرهنگی در یک زیستگاه طبیعی رشد میکند. از این رو بیتردید محیط بر فرهنگ تأثیر خواهد گذاشت. چنین تأثیرگذاریای را پهنهٔ فرهنگی مینامند.
از سویی دیگر ما دو نوع فرهنگ داریم؛ یکی فرهنگ قدرتمند است که پایههای استواری دارد و در نتیجه باقی میماند و دیگری فرهنگی است که سست و ناتوان است و از بین میرود. در این میان، آن فرهنگی میتواند باقی بماند که نیرومند باشد. دلیل نابودی برخی فرهنگها را باید در توجیهنشدن عقلانی و کاربردی آن فرهنگها دانست؛ اما مسأله اینجاست که فرهنگهایی نیز وجود دارند که با آنکه توجیه کاربردی دارند، اما در حال از بین رفتناند؛ چون ریشههای آنها بیرون کشیده نشده و نیرومندی آن بروز نیافتهاست. از سویی دیگر اگر محتوای فرهنگها سنگین و بدل به قوانینی دست و پاگیر شود، آنگاه خطر از بین رفتن آن افزایش مییابد.
فرهنگ ایرانی
عوامل اصلی شکلگیری فرهنگ ایران را میتوان در امپراتوری پارسها (هخامنشیان)، دوران ساسانیان، سلطهٔ اعراب، حملات مغول و دوران صفوی جستجو کرد. افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، آذربایجان و حتی ارمنستان و گرجستان و همچنین کردهای عراق و ترکیه و پاکستان همگی — کم و بیش — گوشهای از فرهنگ ایران را به ارث بردهاند. سرود ملی پاکستان به زبان پارسی است. در مجموع میتوان عناصر فرهنگ ایرانی را که فراتر از مرزهای جمهوری اسلامی ایران است را به اختصار چنین برشمرد:
زبان پارسی که مهمترین شاخصهٔ فرهنگ ایرانی است.
جشنهای ملی از جمله نوروز و شب یلدا.
شخصیتهای اسطورهای از جمله رستم
اساطیر تمثیلی همچون دیو، سیمرغ و...
علم و هنر
معماری ایرانی
دین اسلام و بهخصوص مذهب تشیع.
فرهنگ ایرانی
عوامل اصلی شکل گرفتن فرهنگ ایران را میتوان در امپراتوری پارسیان (هخامنشیان)، دوران شاهنشاهی ساسانیان، سلطه اعراب، حملات مغول و دوران صفوی جستجو کرد. برای شناخت فرهنگ ایران باید به کشورهای مستقلی که در پیرامون ایران هستند نیز نگریست. افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، جمهوری آذربایجان و حتی ارمنستان و گرجستان و همچنین کردهای عراق و ترکیه و پاکستان همگی کم یا زیاد گوشهای از فرهنگ ایران را به ارث بردهاند. حتی سرود ملی پاکستان به زبان پارسی است.
در مجموع میتوان عناصر فرهنگ ایرانی را که فراتر از مرزهای سیاسی ایران است به اختصار چنین برشمرد: ۱- زبان پارسی و دیگر زبانهای ایرانی ۲- اعیاد ملی از جمله نوروز و شب یلدا و تقویم هجری شمسی ۳- دین اسلام و به ویژه مذهب تشیع ۴- دینها و آیینهای زرتشتی، مهرپرستی و ۵- هنر ایرانی (ادبیات و شعر پارسی، معماری ایرانی و غذای ایرانی)، ۶-فرهنگهای محلی اقوام ایرانی
نقاط ضعف
در اثر حملات بسیار گستردهای که بر ایران در طول تاریخ وارد شدهاست و در کنار آن آب و هوای گرم و خشک ایران، فرهنگ ایران دچار مشکلات عدیدهای شدهاست. منظور از حمله، تهاجمی است که به سلطه قومی خارجی با منافع متفاوت، و تامین اهداف آن قوم برای مدتی طولانی منتهی شدهاست (که حملات اسکندر مقدونی، اعراب و مغولها از این دستهاند یعنی سه حملهٔ بزرگ همراه با تهاجم فرهنگی در تاریخ ایران). حملاتی که به سلطه قوم خارجی با منافع متفاوت منجر میشود به صورتهای گوناگون بر فرهنگ یک کشور تأثیر میگذارد که میتوان به ایجاد ترس و روحیه محافظه کاری و در کنار آن افزایش خشونت در جامعه و همچنین ورود فرهنگ و زبان بیگانه اشاره کرد.
عناصر اصلی فرهنگ ایرانی
نوروز و تقویم هجری خورشیدی: نوروز از جشنهای باستانی ایرانیان است که امروزه در محدوده جغرافیایی فلات ایران یعنی در کشورهای ایران، آذربایجان، افغانستان، تاجیکستان، ترکمنستان، ازبکستان، قرقیزستان، قزاقستان و بخشهای کردنشین کشورهای عراق و ترکیه و سوریه، در روز ۱ فروردین (۲۱ مارس) هرسال برگزار میشود. برگزاری جشن نوروز همچنین در زنگبار واقع در آفریقای شرقی که در قدیم سکونتگاه ایرانیان مهاجر بوده رواج دارد. از جشنهای متعددی که در ایران باستان مرسوم بوده، یا از جشنهای اندکی که از آن عهد به یادگار مانده، هیچ یک به طول و تفصیل نوروز نیست. نوروز جشنی است که یک جشن کوچکتر (چهارشنبه سوری) به پیشواز آن میآید و جشنی دیگر (سیزده به در) به بدرقه آن. و نماد آن انداختن سفره هفت سین است. در تقویم جلالی روز اول سال طوری تنظیم میشدهاست که با اعتدال ربیعی همگام شود و در نتیجه سالها ۳۶۵ یا ۳۶۶ روز داشتهاند. تقویم رسمی ایران و تقویم رسمی افغانستان بر اساس تقویم جلالی ساخته شدهاند ولی هم طول ماههایشان و هم مبدأ تاریخشان با تقویم جلالی متفاوت است.
زبان پارسی (دری و تاجیک):فارسی، پارسی، یا فارسی دری (در برخی متون قدیم: پارسی دری) زبان رسمی کشور ایران و تاجکستان و یکی از زبانهای رسمی کشور افغانستان است. در ایران نزدیک به ۷۰ میلیون، در افغانستان ۲۰ میلیون، در تاجیکستان ۵ میلیون، و در ازبکستان پیرامون ۷ میلیون نفر سخنور دارد. زبان فارسی گویشورانی نیز در هندوستان و پاکستان دارد (نگا:زبان فارسی در شبه قاره هندوستان). رویهمرفته میتوان شمار فارسیدانان جهان را پیرامون ۱۱۰ میلیون نفر برآورد کرد. با وجود اینکه فارسی در حال حاضر زبان رسمی پاکستان نیست. ولی قبل از استعمار انگلیس. زبان رسمی و فرهنگی شبهقاره هند در زمان سلسله گورکانیان یا امپراتوری مغولی هند بودهاست. زبان رسمی کنونی پاکستان، اردو است که در واقع «ایرانیشده» زبان هندی و به شدت تحت تأثیر فارسی است و واژههای فارسی بسیار زیادی در آن موجود میباشد. اکنون نیز به عنوان یک زبان فاخر در بین نخبگان به خصوص در زمینه هنر و موسیقی (موسیقی قوالی) رواج دارد. به خاطر تأثیر بسیار زیاد زبان فارسی در پاکستان، بنیانگذاران پاکستان تصمیم گرفتند که سرود ملی کاملاً به زبان فارسی سروده شود. در زبان فارسی به خط فارسی حدود ۳۲ حرف اصلی وجود دارد که به مجموع آنها الفبای فارسی گفته میشود.
اسلام و مذهب تشیع و شاخههای مختلف آن: اکثریت ایرانیان بعد از حمله اعراب در طول زمان به آیین اسلام گرویدند و مسلمان شدند. مسلمانان بر این باورند که خدا مستقیماً بر بسیاری از پیامبران وحی فرستاده و محمد آخرین آنها است. نزدیک به هشتادوهشت درصدایرانیان شیعه میباشند. دودرصد غیره و ده درصد اهل سنت دور تادور ایران اهل سنت هستند. شیعیان علاوه بر سه اصل دین توحید، نبوت و معاد به دو اصل دیگر یعنی عدل و امامت نیز باور دارند. در حالی که مذهب شیعه دسته کم از قرن دوم هجری با این نام به معنای پیرو شناخته شده بود و در زمان امام ششم شیعیان رشد قابل ملاحظهای داشت، ولی گسترش و ظهور شیعه دوازده امامه به سبک فعلی از زمان حکومت صفوی در ایران انجام شد که شیعه را مذهب رسمی ایران اعلام نمودند و از تشیع به عنوان ابزاری برای تمرکزقدرت استفاده نمودند. این مساله که ایرانیان به طور تاریخی به اینکه پادشاهان باید فر شاهنشهی داشته باشند و خون شاهنشهی باید در رگ هایشان جاری باشد اعتقاد داشتهاند، در نزدیک شدن فرهنگ شیعه و ایرانی بسیار موثر بودهاست. به دلیل گسترش تشیع و شکل گیری فعلی آن در زمان پادشاهان صفوی و توسط ایرانیان، فرهنگ ایرانی و شیعه اشتراکات فراوانی دارد.
فرهنگ آذری:با آمدن اقوام آریایی به فلات ایران، اقوام بومی آذربایجان با ایشان آمیخته شدند و در یک اتحاد، پادشاهی ماد را به وجود آوردند. از آن تاریخ به بعد آذربایجان قسمتی از ایران بود و پس از حمله اعراب به ایران در قرنهای ابتدایی ورود اسلام به ایران آذربایجان از کانونهای عمده مقاومت وشورش ایرانیان در برابر اعراب بود. از حدود قرن پنجم هجری به بعد، حوادث متناوب یکی بعد از دیگری آذربایجان را آماج تهاجمات پیاپی قرار داد. بعد از سلجوقیان، دورِ سلسله جنبانی ترکان آتابای یا اتابکان آغاز و با نفوذ این اقوام و گسترش زبان ترکی، سیطرهٔ زبان آذری که بازمانده و متحول شدهٔ زبان مادها بود، محدود و رفته رفته رو به کاهش نهاد. با ادامه تسلط ترکان در دوران اتابکان باز هم عده ترکها در سرزمین آذربایجان فزونی یافت و مآلاً زبان ترکی رونق بیشتری گرفت. در دوران مغولها که بیشتر سربازان آنان ترک بودند و آذربایجان را تختگاه خود قرار دادند بازهم به نفوذ ترکان افزوده شد.
بعدها از زمان صفویان که خود به نوعی برخاسته از قوم مغول بودندو ورود اقوام قزلباش و اقوام دگر به آن دیار آذربایجان از اهمیتی مضاعف برخوردار گشت و فرهنگ جدید آذربایجان که تأثیر گرفته از تاریخ پر فراز و نشیب خود بودهاست، تأثیری شگرف بر تاریخ و فرهنگ ایران گذاشتهاست.
زبان و فرهنگ کردی: بیشتر تاریخ شناسان پر آوازه براین باورند که، کردهای امروز نوادگان مادهای دیروزند. این نکته که که زبان کردی بازماندهٔ زبان ماد است، و التزاما کردهای امروزی هم استمراری از مادهای باستان هستند، تا زمانی که زبان مادی بدرستی شناخته نشده، کماکان یک فرضیه باقی میماند. آیینهای ایرانی، مانند نوروز، مهرگان، و سده، میان کردان با شکوه بیمانندی برپا میگردد و تا امروز هم در میان گروههای بزرگی از کردان که به فرقههای کهن دینی این سرزمین منسوبند، ردپای بسیاری از باورهای «مغانی»، «مزدکی»، «زروانی» و «مانوی» دیده میشود که نمادی از اعتقاد مشترک باستانی آنان با کیشهای ملی ایرانی میباشد. موسیقی کردی بخش بزرگی از موسیقی فعلی ایران را تشکیل میدهد و بسیاری از مشهورترین خواننده هاو گروههای موسیقی سنتی داخل ایران، از کردستان میباشند.
دین زرتشتی
آیین میتراییسم یا مهرپرستی: مِهرپرستی یا آیین مهر یا میترائیسم بر پایه پرستش ایزد ایرانی مهر (میترا) بنیاد شده بود. به دلیل ارزشمندی آفتاب در این دین برخی نیز این دین را آفتابپرستی دانستهاند. از زمانهای دور پیش از تاریخ ایرانیان پیرو آیین مهر یا کیش بغانی بودند. آیین مهر یک دین یا قانون تدوین شده نیست آیین و سنتی است که آغاز آن تاریک است. اولین گروه آریاییهایی که وارد فلات ایران شدند در پیمان نامههای میان خود به میترا سوگند میخوردند. بسیاری از جشنهای و سنن ایرانی ریشه در میتراییسم دارد به طور مثال شب یلدا ریشه در اعتقاد ایرانیان به تولد میترا در این زمان دارد. روزها تا این شب کوتاه میشوند و بعد از این شب شروع به طولانی شدن میکنند. این جشن در ماه پارسی «دی» قرار دارد که نام آفریننده در زمان پیش از زرتشتیان بودهاست که بعدها او به نام آفریننده نور معروف شد.
علم
علم (واژهای عربی از ریشه علم به معنای آموختن) ساختاری است برای تولید و ساماندهی دانش دربارهٔ جهان طبیعی در قالب توضیحها و پیشبینیهای آزمایششدنی. یک معنای قدیمیتر و نزدیک که امروزه هنوز هم به کار میرود متعلق به ارسطو است و دانش علمی را مجموعهای از آگاهیهای قابل اتکا میداند که از لحاظ منطقی و عقلانی قابل توضیح باشند. (بنگرید به بخش تاریخ و ریشهشناسی)
تاریخ علوم
از عصر کلاسیک علوم به عنوان یک نوع دانش با فلسفه ارتباط نزدیکی داشتند. در اوایل عصر مدرن دو کلمه علم و فلسفه در زبان انگلیسی به جای هم به کار برده میشدند. در قرن ۱۷ میلادی فلسفه طبیعی (که امروز علوم طبیعی نامیده میشود) به تدریج از فلسفه جدا شد. با این حال علم همچنان کاربردی وسیع برای توضیح آگاهیهای مطمئن در مورد یک موضوع داشت. به همین ترتیب هم امروزه در عصر مدرن همچنان برای موضوعاتی همچون علم کتابداری و یا علوم سیاسی به کار میرود.
در عصر مدرن، علم معادل علوم طبیعی و فیزیکی به کار میرود، لذا محدود به شاخههایی از آموختن است که به پدیدههای دنیای مادی و قوانین آنها میپردازد. این هماکنون معنای غالب علم در کاربرد روزمرهاست. این معنای محدودتر از علم که خود بخشی از علم شدهاست، تبدیل به مجموعهای از تعریفهای قوانین طبیعت شده که بر مبنای مثالهای اولیهای همچون قانون کپلر، قوانین گالیله و قوانین حرکت نیوتن بنا شدهاند. در این دوره رایجتر شد که به جای فلسفه طبیعی علوم طبیعی به کار رود. در طی قرن نوزدهم میلادی کلمه علم بیش از پیش مرتبط ب مطالعه منظم دنیای طبیعت شد، شامل فیزیک، شیمی، زمینشناسی و زیستشناسی. این منجر به قرارگیری مطالعات تفکر انسان و جامعه در یک برزخ زبانشناسی شد. که در نهایت منجر به قرارگیری این مطالعات دانشگاهی در زیر عنوان علوم اجتماعی شد. به همین ترتیب هم امروز قلمروهای بزرگی از مطالعات منظم و دانش وجود دارند که زیر سرفصل کلی علم قرار دارند، همچون علوم کاربردی و علوم صوری.
به طور کلی اطلاعات مجموعهای از دادههای خام و پردازش نشدهاست. پردازش اطلاعات، تولید علم میکند، و علمی که روشش تجربی و نتایجش آزمون پذیر و موضوعش جهان خارج باشد، علم تجربی است.
مفهوم دیگر علم در زبان فارسی
علم در زبان فارسی به معنایی متفاوت و عام تر از معادل انگلیسی اش (Science) به کار میرود. در این مفهوم علم معادل هر نوعی از دانش (Knowledge) است. واژه علم در این مفهوم کلی شامل هر نوع آگاهی نسبت به اشیاء، پدیدهها، روابط و غیرهاست، اعم از اینکه مربوط به حوزه مادی و طبیعی باشد و یا مربوط به علوم معنا و ماوراء الطبیعه. در این تعریف قواعد روش علمی برای دستیابی به آن دانش الزامی نیست و علم شامل مجموعهای از آگاهیها، دانشها و معلوماتی است که انسان توانسته از طریق روشهای گوناگون تا به امروز به آنها آگاهی پیدا کند. اصطلاحاتی چون علم اخلاق، علم حدیث و علم ریاضیات نشان دهنده کاربرد این معنا از علم هستند.
در مقابل مفهوم علم بهطور خاص وجود دارد که معادل واژه انگلیسی Science است که از ریشه لاتینی «ساینتیا» به معنای دانستن گرفته شدهاست و متناظر با آن بخشی از دانش بشری است که از طریق روشهای تجربی حاصل شدهاست و قواعد علوم تجربی بر آن حاکم است.
علم از دیدگاه صوفیه
جواد نوربخش (پیر سلسله نعمت اللهی و روانپزشک): صوفیه به علوم ظاهری و رسمی که شرط اصلی آنها تقلید و تکرار است توجهی ندارند، و علومی را اصیل میخوانند که از طریق صفای نفس و تهذیب اخلاق و گشادهدل حاصل میشود.
آنان معتقدند که علم ظاهری موجب شک و تردید میگردد و خود حجاب اکبر است، تنها علمی مفید فایده است که انسان را به حق نزدیک سازد، و لذا علم مورد نظر آنها، علم عشق و حال است، نه دانش قیل و قال.
خواجه عبدالله انصاری:
علم که از قلم آید از آن چه خیزد، علم آن است که حق بر دل ریزد.
بابا طاهر:
علم آلت صید بنده است، زیرا به وسیله علم است که انسان به دام بندگی خدا کشیده میشود.
عطار نیشابوری:
علم چیست از ذره قافی کردنست تا ابد گردش طوافی کردنست
مثنوی مولوی:
علم و مال و منصب و جاه و قران فتنه آرد در کف بد گوهران
شاه نعمت الله ولی: علم در بدایت علم شرعی است حاصل به استفاده و تواثر، و در نهایت شهود حق ذاته بذاته، این را عین الیقین میخوانند و کمال مقام احسان میگویند.
جامعهشناسی
جامعهشناسی دانش بررسی جامعه است. این رشته علمی به بررسی جوامع بشری، برهمکنشهای آنها، و فرایندهایی که جوامع را در وضعیت جاریشان نگاه داشته یا تغییر میدهد، میپردازد. هدف این حوزه علمی پرداختن به تجزیه جامعه به بخشهای تشکیل دهندهاش مانند انجمنها، نهادها، گروههای همجنس، همنژاد، یا همسن، و بررسی نحوه برهمکنش فعال این اجزاء با همدیگر است. علاوه بر اینها، این علم موضوعاتی مانند طبقه اجتماعی، قشربندی، جنبش اجتماعی، تغییرات اجتماعی و بی نظمیهایی مانند جرم، انحراف، و انقلاب را مورد تحقیق قرار میدهد.
از آنجایی که در مقایسه با بقیه حیوانات، انسان کمتر تحت تأثیر و کنترل غرایز میباشد، بخش زیادی از رفتارهای او توسط ساختارهای اجتماعی کنترل میشود. این موضوع ضرورت وجود ارگانهای اجتماعی (از قبیل ارگانهای اقتصادی، مذهبی، آموزشی، سیاسی،...) جهت مشخص کردن رفتارها و تصمیمات انسانها را نشان میدهد. رشته جامعهشناسی به بررسی نحوههای تأثیر ارگانهای اجتماعی بر رفتار انسانها، برهمکنش ارگانهای اجتماعی مختلف با یکدیگر، تشکیل، فرسودگی و نابودی آنها میپردازد. از آنجایی که جامعهشناسی به رفتار ما به عنوان موجوداتی اجتماعی توجه دارد، زمینه پژوهش آن از واکاوی (تحلیل) تماسهای کوتاه میان افراد ناشناس در خیابان گرفته تا بررسی روندهای اجتماعی جهانی، همه را دربر میگیرد. جامعهشناسی، علم شناخت جامعه و همچنین ساختارها، روابط درون آن، نهادهای آن و واقعیتهای اجتماعی است.
ابن خلدون مؤسس «علمی از تشکیلات اجتماعی» بوده که به آنچه امروزه جامعهشناسی خوانده میشود شباهت دارد؛ چنانچه برخی از محققین ابن خلدون را پدر جامعهشناسی میشناسند. بگفته دانشنامه بریتانیکا جامعهشناسی در اواخر قرن ۱۹ میلادی بواسطه کارهای امیل دورکیم در فرانسه، ماکس وبر و گئورگ زیمل در آلمان، رابرت پارک و آلبیون وودبری اسمال در آمریکا ظهور کرد. جامعهشناسی در ایران توسط غلامحسین صدیقی (تولد: ۱۲۸۴ هجری شمسی) در سال ۱۳۱۷ هجری شمسی بنیان نهاده شد.
جامعهشناسان از روشهای مشاهدهای مختلف، نظرسنجی و مصاحبه، تحلیلهای آماری، آزمایشهای کنترل شده، و روشهای دیگر بهره میجویند.
تاریخچه
ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن خلدون تاریخنگار، جامعهشناس، مردمشناس و سیاستمدار مسلمان است. وی را از پیشگامان تاریخنگاری به شیوهٔ علمی و از پیشگامان علم جامعهشناسی میدانند که حدود ۴۰۰ سال پیش از اگوست کنت - مؤسس علمی به نام جامعهشناسی (به فرانسوی: La sociologie) در فرانسه - میزیست. ابنخلدون این علم جدید را عمران نام نهاد.
وی در ۴۲ سالگی به نگارش کتابی پیرامون تاریخ جهان رو آورد که مقدمهٔ آن بیش از خود کتاب شناخته شدهاست. این کتاب، به دلیل سبک بدیع و نگرش نوینش، توجهات بسیاری را به خود جلب داشت و از دلایل اصلی شهرت وی است. کتاب او با نام «مقدمه ابن خلدون» در ایران شهرت دارد و توسط محمد پروین گنابادی به فارسی ترجمه شدهاست.
او به عنوان بزرگترین اندیشمند شرق شناخته میشود. در کتاب مقدمه وی از تکرار تاریخ در یک چرخه شش نسلی سخن گفته. این چرخه از آغاز یک اجتماع با تکیه بر کشاورزی سپس فنون آغاز میشود. در آخرین مرحله اجتماع چنان قدرتمند میشود که مردم آن به هنر و موسیقی روی میآورند و پس از آن مردم از فرط امنیت و بی نیازی تعصب خود را نسبت به جامعه از دست میدهند تا اینکه قوم دیگری آن جامعه را از خارج فتح میکند و در اینجا تاریخ بر همین منوال تکرار میشود. او برای مثال میگوید که پارسها از عربها شکست خوردند عربها از ترکان غزنوی و سلجوقی و ترکان نیز از مغولها شکست خوردند. اگرچه عقاید ابن خلدون تحت تأثیر افکار افلاطون و به خصوص سیاست ارسطو است اما این دانشمند توانسته با اندیشه یونانی و با نگاه ژرف و تجربه طولانی خویش به عنوان سیاستمداری کارکشته تئوریهای نوین جامعهشناسی خود را توسعه دهد.
از ابن خلدون به عنوان بنیانگذار علم تاریخ هم یاد میشود. او در همین کتاب برای نخستین بار شیوههایی علمی برای استخراج حقیقت از منابع دست اول را طراحی کرده.
قرون ۱۸ و ۱۹ میلادی
علم جامعهشناسی در قرن ۱۸ و ۱۹ میلادی به وجود آمد اگر چه از سنت عقلگرایی موجود که در ابتدا توسط فلاسفه یونان باستان بنا شده بود بهره جستهاست. واژهٔ فرانسوی Sociologie نخستین بار در ۱۸۳۷ توسط اگوست کنت فیلسوف فرانسوی ابداع شد، هر چند او را مؤسس رشتهٔ علمی جامعهشناسی بهحساب نمیآورند. کنت با الهام گرفتن از علم فیزیک و ملاحظه موفقیت آن، هدفش را یافتن قوانین همواره صادق حاکم بر جوامع انسانی توسط یک روشی علمی تعریف کرد. کنت در ابتدا علماش را فیزیک اجتماعی نامید، اما بعدها نام آنرا به جامعهشناسی تغییر داد. او میخواست چیزی مشابه آنچه در فیزیک انجام شده بود را در جوامع انسانی پیادهسازی کند. افراد دیگری نیز در قرن ۱۹ میلادی (همانند کارل مارکس) بودند که خود را جامعهشناس نمیخواندند ولی امروزه به عنوان پایهگذاران این رشته شناخته میشوند. جدا از این افراد، در قرن ۱۹ میلادی روشهای مطالعات آماری نیز تدوین شد که بعدها در تدوین رشته جامعهشناسی مورد استفاده قرار گرفت.
شناخته شدن به عنوان یک رشته دانشگاهی و توسعه
جامعهشناسی برای اولین بار در سالهای ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ میلادی به عنوان یک رشته دانشگاهی شناخته شده و در دانشگاهها شروع به تدریس شدن کرد. اولین مکتب جامعهشناسی مکتب دورکیم بود. این مکتب که توسط جامعهشناس فرانسوی امیل دورکیم تأسیس شد تأکید زیادی بر وجود واقعیتهای در سطح اجتماع داشت که مستقل از ویژگیهای روانی مختلف تک تک افراد. جهت تلاش برای یافتن این حقیقتها و ارتباط آنها با هم، این گروه از جامعهشناسان شروع به بررسی جوامع انسانی بدوی کردند. در فرانسه و در کشورهای انگلیسی زبان تلاش بر این بود که مدلهای از ساختارهای اجتماعی به تقلید از آنچه در رشته فیزیک انجام میشود ارائه کنند.
اقتصاددان و مورخ ماکس وبر در تثبیت جامعهشناسی به عنوان یک رشته دانشگاهی در آلمان در دهههای اول قرن بیستم نقش عمدهای بازی کرد. جامعهشناسان آلمانی بر خلاف جامعهشناسان فرانسوی و انگلیسی زبانان بجای تقلید از روش مدل سازی رایج در علوم فیزیکی بیشتر متاثر از تحلیلهای تاریخی و تحت تأثیر دیدگاههای مارکسیستی قرار داشتند. در بریتانیا رشته جامعهشناسی تا حدود سالهای ۱۹۶۰ میلادی تنها در یک مؤسسه آموزشی (The London School of Economics) تدریس میشد، و علاقهها بیشتر به یافتن تغییرات تکاملی جامعه بریتانیا و حل مسائل مربوط به اداره حکومت محدود میشد.
در ایران
جامعهشناسی در ایران توسط غلامحسین صدیقی (تولد: ۱۲۸۴ هجری شمسی) در سال ۱۳۱۷ هجری شمسی بنیان نهاده شد. صدیقی که مدرک دکترای خود را در فلسفه و علوم اجتماعی از دانشگاه پاریس اخذ کرده بود، پس از بازگشت به ایران در دانشسرای عالی دانشگاه تهران به تدریس جامعهشناسی و تاریخ فلسفه پرداخت. تلاشهای اصلی صدیقی «اشاعه و کاربردی نمودن شناخت علمی پدیدههای اجتماعی و بستر سازی و برپایی ساختارهای سازمانی مناسب برای توسعه علوم اجتماعی» بود.
زیررشتههای جامعهشناسی
برای مدت طولانی جامعهشناسان به واکاوی تغییرات تاریخی جوامع غربی و تحلیل روابط و وابستگیهای بین مؤسسات اجتماعی مختلف و ملزومات زندگی اجتماعی مانند اقتصاد، حکومت، خانواده و مذهب میپرداختند. به عبارت دیگر، تلاش جامعهشناسان ادغام نظریات و دادههای جمع آوری شده و اکتشافات علوم اجتماعی مختلف بود. امروزه این موضوعات در زیررشته نظریههای جامعهشناسی مورد بررسی قرار میگیرند. این زیررشته همچنین مفاهیم اصلی زندگی اجتماعی را مورد تحلیل قرار میدهد و بر خلاف تحلیلهای قرن ۱۹ میلادی، تأکید زیادی روی جمعآوری دادههای آماری و تحقیقات میدانی دارد.
نمونههایی از زیر رشتههای جامعهشناسی عبارتند از ازدواج و خانواده، برابری اجتماعی و طبقه بندی اجتماعی، روابط نژادی، رفتارهای منحرف، جوامع شهری، و مؤسسات پیچیده.
نظریههای جامعهشناسی
نظریههای جامعهشناسی چهارچوبهای نظری هستند که جامعهشناسان از آنها برای توضیح و تحلیل فعالیتها، فرایندها و ساختارهای اجتماعی استفاده میکنند. نظریههای جامعهشناسی به سه دسته کلی تقسیم میشوند. دسته اول نظریاتی هستند که با الهام از روش اتخاذ شده در علوم طبیعی، و با هدف یافتن قوانین جامع حاکم بر اجتماع انسانها ایجاد شد. نظریه پردازان در این رشته تلاش دارند که روابط علت و معلولی حاکم بر جوامع انسانی را کشف کنند. قوانین و مدلهای پیشنهاد شده میبایست بگونهای بیان شده باشند که صحت آنها آزمایش پذیر باشد. به عبارت دیگر جمعآوری دادهها این نظریات را تأیید و یا تکذیب بکند. مثال بسیار معروفی از این گونه از نظریات مقاله معروف و تأثیرگذار ماکس وبر درباره ساختارهای اداری (bureaucracy) میباشد. این مقاله شالوده بسیاری از تحقیقات بعدی در این زمینه را بنا نهاد. دسته دیگری از نظریات اجتماعی بجای بررسی دادههای تجربی فرایندهای اجتماعی، مسائل پایهایتر و درونیتر را مورد بحث قرار میدهند. برخی از این مطالعات به خصوص به بررسی «رفتار» و «نظم» میپردازند و سعی در پاسخ به سؤالاتی مانند آنچه در زیر آمده میکنند: آیا رفتارهای اجتماعی عملگرا و هدفگرا هستند یا اینکه توسط ملاحظات زیبایی شناسی، عاطفی و اخلاقی شکل گرفته و هدایت میشوند؟ آیا الگوهایی که در رفتارهای اجتماعی مشاهده میشود ناشی از کنترلی است که مؤسسات بر اشخاص از طرق اخلاقی و یا اعمال زور دارند، یا اینکه ناشی از مذاکرات عملی است که بین افراد مختلف هنگامی که باید تصمیمی لحظهای در شرایط غیر قابل پیشبینی شده در زندگی روز مره بگیرند، میباشد؟ نظریات در این دسته بر نقش عاطفه در رفتار و نیاز به هماهنگی در ایجاد نظم تأکید دارند. دسته سوم از نظریات بصورت غیر مستقیم از روشهای هرمنیوتیک سعی در یافتن معانی و قصدهای متونی را میکند که در یک جامعه به شهرت رسیدهاند، و از این طریق و بصورت غیر مستقیم سعی در پاسخ به سؤالات مورد علاقه جامع شناسان میکند.
روشهای تحقیق
گروهی از روشهای تحقیق در علوم اجتماعی به صورت کلی و در جامعهشناسی بصورت خاص بر پایه مقایسه و تطبیق بنا شدهاند. بگفته غلامرضا غفاری - عضو هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران- «در واقع میتوان گفت که اساساً علم و شناخت از طریق مقایسه حاصل میشود اما موضوعی که وجود دارد، اختلاف بر سر سطح این مقایسهها است». توصیفات نیز در واقع گونهای از مقایسه هستند زیرا هرگونه توصیف نسبت دادن یک ویژگی خاص به یک شئ است؛ که این خود وجود اطلاعات قبلی راجع به آن ویژگی را خواهان است (بنابراین گونهای از مقایسه و تطبیق صورت میپذیرد). بدین سان یکی از روشهای غالب تحقیق در جامعهشناسی مقایسه دو جامعه با یکدیگر و یا مطالعه یک جامعه در سطوح مختلف (در سطح کلان و گاهی درون سیستمها) میباشد. اما به نظر میرسد مهمترین روش تحقیق در جامعه شناسی روش پیمایش باشد که طی آن محقق با دریافت اطلاعات از یک نمونه کوچک با روشهای علمی آن اطلاعات را با استفاده از روشهای آماری مربوطه به جامعه اصلی تعمیم میدهد. گروهی از روشهای تحقیق دیگر در پی شناسایی متغیرهای مستقل و کشف الگوهای ارتباطی میان متغیرها میباشد.
جمع آوری دادهها
استفاده از اوراق بایگانی: از مکتوبات تاریخی مانند زندگی نامهها، دفترچه خاطرات، و روزنامههای قدیمی بهره میجوید.
تحلیل محتوا: از مصاحبهها، پرسشنامههایی که به شکل علمی طراحی شدهاند استفاده میجوید. کتب و وسایل ارتباط جمعی جهت بررسی نحوه ارتباطات بین مردم و پیامهایی که به هم میفرستند میتواند مفید باشد.
مطالعات فرهنگی
مطالعات فرهنگی، مجموعهٔ آثار گوناگونی با جهتگیریهای متفاوت، و معطوف به تحلیل انتقادی اشکال و فرایندهای فرهنگی در جوامع معاصر و نزدیک به معاصر است. این رشته به جای اینکه فقط به مطالعه و بررسی «بهترین مطالب اندیشیده شده و بیان شده» بپردازد، به بررسی تمام مطالب اندیشیده شده و بیان شده، و به ویژه فرهنگ عامه میپردازد. مطالعات فرهنگی در مطالعه معانی و رویّههای زندگی روزمره بهکار میرود. رویّههای فرهنگی شامل روشهای مردم برای انجام کارهای خاص (مثل تلویزیون تماشاکردن یا غذاخوردن) در فرهنگی معیّن است. فرهنگ از دیدگاه مطالعات فرهنگی یک کلیّت یکپارچه نیست بلکه «واجد تاکیدهای چندگانه» است..
مطالعات فرهنگی، جامعهشناسی، نظریه اجتماعی، نظریه ادبی، مطالعات فیلم/ویدئو، انسانشناسی فرهنگی و تاریخ/نقد هنر را برای مطالعه پدیدههای فرهنگی در جوامع صنعتی ترکیب میکند. پژوهشگرانِ مطالعات فرهنگی اغلب بر این موضوع متمرکزند که چطور پدیدهای خاص به ایدئولوژی، نژاد، طبقه اجتماعی و/یا جنسیت مرتبط میشود. در استفادهای عامتر ولی جداگانه، عبارت مطالعات فرهنگی گاهی به مثابه مترادف غیردقیق مطالعات منطقهای هم به کار میرود؛ یعنی مطالعه آکادمیک فرهنگهای خاص در دپارتمانها و برنامههای درسی مثل مطالعات اسلامی، مطالعات آسیایی، مطالعات آفریقاییهای آمریکا، مطالعات آفریقایی و ... .
بسیاری از چهرههای شناختهشده و مطرح در مطالعات فرهنگی، جهتگیریهای متنوّع و تا اندازهای متفاوت نسبت به موضوعات مورد نظر خود دارند و طیف گستردهای از نویسندگان و متفکّران را شامل میشوند. همه اینها در پی نابسندگی رشتههای آکادمیک موجود، به بعضی تفاوتهای طبقاتی و منطقهای و بعضی اشکال نوین فرهنگ عامه، فرهنگ جوانان و ضد فرهنگها، و نیز، اشکال فراگیر رسانه، تبلیغات، موسیقی و ... علاقهمند شدند.
تاریخچه
مطالعات فرهنگی مجموعه یکنواختی از نظریهها نبوده و نظریههای مختلفی را در بر میگیرد، به ویژه تابعی از دگرگونیها و رویدادهای تاریخی و سیاسی بوده است. آثار آنتونیو گرامشی و میشل فوکو در شکل گیری مطالعات فرهنگی نقش عمدهای داشتهاند. پس از آن نیز مطالعات فرهنگی و نظریههای گوناگونی تاثیر متقابل بر یکدیگر داشتهاند: فمینیسم، پساساختارگرایی، نظریه پسااستعماری، روانکاوی، پستمدرنیسم، نظریه همجنسگرایان (الجیبیتی و کوییر).
نظریهپردازانی همچون لوئی آلتوسر، رولان بارت، پییر بوردیو، میشل دو سرتو*، میشل فوکو، ژاک لاکان در فرانسه، زیگموند فروید در اتریش، کارل مارکس در آلمان، آنتونیو گرامشی در ایتالیا، میخائیل باختین و والنتین ولوشینوف* در روسیه، فردینان دوسوسور* در سوییس، و ریچارد هاگارت*، ریموند ویلیامز*، ا. پ. تامپسن*، و استوارت هال در بریتانیا شالودهٔ مطالعات فرهنگی را نهادهاند.
نظریه پردازان در انگلستان و در ایالات متحده، صورتهای بعضاً متفاوتی از مطالعات فرهنگی را پس از پیدایش این حوزه در دهه ۱۹۷۰، بسط دادند. گونه انگلیسی مطالعات فرهنگی، در دهه ۱۹۶۰ بیشتر تحت تأثیر ریچارد هاگرت و استوارت هال در مرکز مطالعات فرهنگی معاصر در دانشگاه بیرمنگهام، بسط یافته. گونه انگلیسی، دیدگاههای چپگرایانه و سیاسی آشکار را شامل میشود.
در مقابل، گونه آمریکایی مطالعات فرهنگی از آغاز بیشتر درگیر کارکردها و فهم اختصاصی و سوژگانی عکسالعملهای مخاطب به فرهنگ تودهای شد. طرفداران مطالعات فرهنگی آمریکایی، درباره جنبههای آزادیبخش هواداران فرهنگ تودهای مینویسند. هرچند، تفاوت بین شاخههای آمریکایی و انگلیسی کمرنگ شدهاست.
بعضی متخصّصان، خصوصاً در مطالعات فرهنگی ابتدایی انگلیسی، مدلی مارکسیستی را در این حوزه به کار بستند. تمرکز اصلی دیدگاه مارکسیست ارتدوکس، بر تولید معناست. این مدل تولید انبوه فرهنگ را فرض میگیرد و قدرت را در استقرار از طریق تولید مصنوعات فرهنگی میبیند. در دیدگاه مارکسیستی، آنهایی که ابزار تولید (زیربنای اقتصادی) را کنترل میکنند ذاتاً کنترلکننده فرهنگاند. رویکردهای دیگر به مطالعات فرهنگی، مانند رویکرد فمینیستی و گشایشهای آمریکایی بعدی، از این دیدگاه جبری صلب فاصله گرفتند. آنها، مفروض مارکسیستی وجود معنای مسلّط واحد مشترک بین همه در مورد هر محصول فرهنگی را، نقد کردند. رویکردهای غیرمارکسیستی، معتقدند که روشهای متمایز مصرف مصنوعات فرهنگی، بر معنای محصول تأثیر میگذارد.
نقد مهم دیگر، شامل دیدگاه سنّتی میشود که مصرفکننده منفعل را مفروض میگیرد. دیدگاههای دیگر، این موضوع را خصوصاً با تأکید بر روشهای متفاوتی که مردم متون فرهنگی را میخوانند و دریافت و تفسیر میکنند، به چالش میکشند. این دیدگاههای متمایز، نقطه تمرکز را از تولید محصولات تغییر دادهاند و در عوض، میگویند که مصرف محصولات از آنجا که مصرفکنندگان معناهایی به آنها میدهند، اهمیّتی برابر دارد. بعضی، عمل خرید را به هویت پیوند زدهاند. استوارت هال در این گشایشها، مؤثّر بودهاست. بعضی مفسّران تغییر به سوی معنا را به عنوان چرخش فرهنگی، توضیح دادهاند.
در زمینه مطالعات فرهنگی، اندیشه متنبودگی، نه تنها شامل زبان نوشتاری، بلکه فیلمها، عکسها، مد یا آرایش مو هم میشود: متنهای مطالعات فرهنگی شامل همه مصنوعات معنادار فرهنگاند. به همین ترتیب، مطالعات فرهنگی مفهوم فرهنگ را گسترش میدهد. فرهنگ، برای پژوهشگر مطالعات فرهنگی، فقط شامل فرهنگ متعالی سنّتی و فرهنگ همهپسند نیست؛ بلکه شامل معناها و رویّههای روزمره هم میشود. دو تای آخر – یعنی فرهنگ همهپسند و زندگی روزمره – نقطه تمرکزهای اصلی مطالعات فرهنگی هستند.
چهرههای مؤثر
در انگلستان، ریموند ویلیامز، در نوشتههایش با حفظ پیوندهایی با موضع چپ و بهعنوان سوسیالیست ولزی اروپایی، به نوشتن مقالات و طرح تحلیلهای گستردهای از فرهنگ و تاریخ فرهنگی پرداخت. ویلیامز، منتقد، رماننویس و آکادمسین بسیار تأثیرگذار ولزی بود. نوشتههای او درباره سیاست، فرهنگ و رسانههای تودهای و ادبیات، بینش مارکسیستی او را نمایان میسازند. او، چهرهای مؤثّر در چپ جدید بود. ریچارد هاگرت - که متخصّص مطالعات فرهنگی انگلیسیست – بیشتر به خاطر کتابی که در ۱۹۵۷ نوشت – یعنی کاربردهای سواد – مشهور است. این کتاب، سوگواری بر گمگشتِ فرهنگ اصیل همهپسند و تقبیح تحمیل فرهنگ تودهای به وسیله صنایع فرهنگی است. در کتاب، هاگرت از توانهای به خطرافتاده فرهنگ طبقه کارگر در یورکشایر سخن گفت. او همچنین مرکز مطالعات فرهنگی معاصر را در بیرمنگام تأسیس کرد. سیسیسیاس، مرکز پژوهشی در دانشگاه بیرمنگهام بود که در ۱۹۶۳ بهوسیله هاگرت – نخستین مدیرش – تأسیس شد. هدف پژوهشی مرکز، حوزه جدید مطالعات فرهنگی را پدید آورد. مرکز، مکان جغرافیایی آنچیزی بود که بعدها به مکتب بیرمنگهام در مطالعات فرهنگی یا کلّیتر، مطالعات فرهنگی انگلیسی مشهور شد.
بعضی حوزههای پژوهشی مرکز بیرمنگهام، شامل خردهفرهنگ، فرهنگ همهپسند و مطالعات رسانه میشد. مرکز بیرمنگهام در مطالعات فرهنگی و نظریههای وابسته، گرایش به اخذ دیدگاه بینارشتهای در فرهنگ، از جمله مؤلّفههای متفاوت مارکسیسم، پساساختارگرایی، فمینیسم و نظریه انتقادی نژادی و متدولوژیهای سنّتیتر مثل جامعهشناسی و مردمنگاری داشت. مرکز بیرمنگهام، بازنماییهای گروههای متفاوت در رسانههای تودهای را مطالعه و تأثیرات و تفسیرهای این بازنماییها نزد مخاطب را وارسی میکرد. برای تولید بسیاری از مطالعات و پژوهشگران کلیدی این موضوع برجسته و جالب توجّهاست. استوارت هال – که در ۱۹۶۸ مدیر مرکز شد – در همینجا الگوی رمزگذاری/رمزگشایی بدوی خود را توسعه داد.
پژوهشگران تجربی شامل دیوید مورلی و شارلوت برانسدن، پروژه سراسری (سراسر کشور) را در مرکز اجرا کردند. تحقیق دوروتی هابسون درباره دریافت از نوشته تقاطع جادّهها مبتنی بر مقاله فوق لیسانسش بود. برنامه مرکز در سال ۲۰۰۲ خاتمه یافت. امروزه، مرکز که زادگاه مطالعات فرهنگی بودهاست، تعطیل میباشد.
اعضای مرکز، مانند استوارت هال، به انتشار آثارشان درباره فرهنگ جوانان، رسانهها و آموزش و ... مشغول گشتند. نظریهپردازان مکتب بیرمنگام به مخالفت با زیباییشناسان و محافظهکاران فرهنگی چون ماتیو آرنولد، اف. آر. لویس و تی. اس. الیوت و ارتگا یی گاست – که مطالعه فرهنگ را بررسی آثار بزرگ فرهنگ والا میدانستند – پرداختند.
استوارت هال (زاده ۱۹۳۲) نظریهپرداز فرهنگی انگلیسیست. او آثار کلیدی در فرهنگ و رسانه و سیاست دارد و یکی از مهمترین توضیحدهندگان نظریه دریافت است. این رویکرد به متنکاوی بر نقطه توجّه مذاکره و مخالفت در سهم مخاطب متمرکز است. به این معنا که متن – چه کتاب باشد چه فیلم – منفعلانه از سوی مخاطبان پذیرفته نمیشود؛ بلکه مؤلّفههای فعّالانه را هم شامل میشود. فرد، درباره معنای متن مذاکره میکنند. معنا به پسزمینه فرهنگی فرد وابستهاست. پسزمینه، میتواند توضیح بدهد که چطور بعضی خوانندگان قرائت خاصّی از متن را میپذیرند در حالیکه دیگران ردّش میکنند.
این اندیشهها بعدتر در الگوی هال درباره رمزگذاری/رمزگشایی گفتمانهای رسانهای توسعه یافت. معنای متن، جایی بین تولیدکننده و خواننده قرار دارد. با اینکه تولیدکننده متن را به روش خاصّی رمزگذاری میکند، خواننده آنرا در مفهومی کمی متفاوت، رمزگشایی مینماید – آنچیزی که هال، حاشیه فهم میخواند. این خط فکری به ساختگرایی اجتماعی پیوند دارد.
آثار هال، به شکل گستردهای تأثیرگذار تلقّی میشوند، مثل مطالعاتی که نشاندهنده پیوند بین پیشداوریهای نژادی و رسانهاند. این آثار همچنین به عنوان آثار پایهای مطالعات فرهنگی معاصر اهمیّت دارند. هال، به همراهی تونی جفرسون با نوشتن مقاومت از طریق مناسک به گروههای خردهفرهنگی و زندگی روزمره آنها توجّه نشان داد. کاری که با دیک هبیج و اثرش خرده فرهنگ: معنای سبک و پل ویلیس و کتابش آموزش به کار ادامه یافت. دیوید مورلی به قومنگاری در حیطه مطالعات فرهنگی روی آورد (کاری که در حیطه زنان از سوی دوروتی هابسون ادامه یافت و نمونه جالبی از آن در کار ین انگ قابل مشاهدهاست). هوارد بکر، با نوشتن غریبهها و توجّه به کلوبهای جاز در تحقیقات مربوط به حوزه کجروی و نیز فرهنگ عامّه، تحوّل ایجاد کرد. نوشتههای استنلی کوهن درباره کجروی و نظریه برچسب، دیدگاه غالب در تولید هراس اخلاقی در مورد گروههای خردهفرهنگی را نشان داد. نقد آنجلا مکرابی، درباره حذف زنان در مطالعات فرهنگی بیرمنگام، مطالعات زنان را به کارهای این مکتب افزود و مطالعات نژادی نیز با کارهای پل گیلروی رونق گرفت.
پل گیلروی در سال ۱۹۵۶ در شرق لندن در از والدینی انگلیسی – گویانی به دنیا آمد. او متخصّص سیاهپوست انگلیسی مطالعات فرهنگی و فرهنگ آفریقاییست. او نویسنده کتابهای هیچ سیاهپوستی در انگلستان نیست (۱۹۸۷)، برضد نژاد (۲۰۰۰) و مالیخولیای پسااستعماری (۲۰۰۴) و آثار دیگر است. رئیس دپارتمان مطالعات آمریکاییهای آفریقاییتبار و استاد جامعهشناسی در دانشگاه ییل، اکنون مقام کرسی آنتونی گیدنز در مدرسه اقتصادی لندن را دارد. گیلروی در ضمن، نویسنده کتاب امپراتور باز میگردد: نژاد و نژادپرستی در دهه ۱۹۷۰ در انگلستان (۱۹۸۲) است؛ کتابی که دستاورد جمعیست و تحت نام سیسیسیاس در دانشگاه بیرمنگهام در دورهای که دانشجوی دکتری متفکّر جامائیکایی، استوارت هال بودهاست، چاپ شده.
نوشتههای میشل دوسرتو درباره زندگی روزمره تحت تأثیر آنری لفور و تا حدودی موریس بلانشو، غنای بیشتری به مفاهیم مربوط به مطالعات فرهنگی بخشید. گرچه مطالعه در مورد زندگی روزمره، به آثار گئورگ زیمل باز میگردد. از سوی دیگر، کارهای دو سرتو، در کنار کارهای جان فیسک مفهوم لذّت را به عرصه مطالعات فرهنگی کشاند.
اندیشه ویلیامز که «فرهنگ امری عادّی است» در تقابل با انحصارات گزینشی فرهنگ بود که آنرا چیزی فراتر از آنچه در متن روزمره زندگی یافت میشود، میدانستند. پیر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی وجود ذائقه را به سبک زندگی و سرمایه فرهنگی فرد مربوط دانست. ولی از سوی دیگر، تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر بین فرهنگ والا و فرهنگ عامّه شکافهایی دیده بودند. این در حالیست که والتر بنیامین دیگر، عضو شاخص مکتب فرانکفورت از تکثیر مکانیکی اثر هنری و از بین رفتن هالهٔ اثر هنری سخن راند.
پروژه پاساژها، پروژه تمامعمر بنیامین، مجموعهای بزرگ میشد از نوشتههایی درباره زندگی شهری در پاریس قرن نوزدهم، خصوصاً در ارتباط با پاساژهای مسقّف که زندگی خیابانی متمایز و فرهنگِ پرسهزنی را پدید آوردند. پروژه، که بسیاری از متخصّصان معتقدند به یکی از بزرگترین متون انتقادی فرهنگ در قرن بیستم تبدیل میشد، ناتمام ماند؛ و پس از مرگ بنیامین، در شکل ناقصاش به بسیاری زبانها، ویرایش و چاپ شد.
بنیامین، به شکل گستردهای با تئودور آدورنو و برتولت برشت در ارتباط بود و گهگاه وجوهی از مکتب فرانکفورت، تحت مدیریّت آدورنو و هورکهایمر دریافت میکرد. تأثیرات همزمانِ مارکسیسم برشت (و بعدتر، نظریه انتقادی آدورنو) و عرفان یهودی دوستش گرشوم شولم در کار بنیامین مرکزیست، با وجودیکه هرگز به طور کامل تفاوتهایشان را از بین نبرد. مقاله درباره مفهوم تاریخ، در میان کارهای آخر بنیامین، بیشترین نزدیکی را به چنین ترکیبهایی دارد و در میان مقاله اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی، بیش از دیگر آثارش خوانده میشود. مؤسّسه فرانکفورت، مشارکتهای بزرگی در دو حوزه مرتبط با امکان سوژههای انسانی عقلانی – یعنی افرادی که میتوانند عاقلانه عمل کنند تا مسؤولیّت جامعه و تاریخشان را به دوش بکشند – انجام دادهاست. اوّلی، شامل پدیدههای اجتماعی میشد که قبلتر در مارکسیسم به عنوان روبنا یا ایدئولوژی به آنها پرداخته میشد: شخصیّت، خانواده و ساختارهای اقتدار (اوّلین کتابی که در مؤسّسه چاپ شد، مطالعات اقتدار و خانواده نام داشت) و حوزه زیباییشناسی و فرهنگ توده. این پژوهشها توجّه مشترکی به توانایی سرمایهداری برای تخریب پیشنیازهای آگاهی انتقادی و انقلابی داشتند. یعنی، رسیدن به آگاهی پیشرفتهای از ابعاد عمیقی که ستم اجتماعی پایداری خودش را حفظ میکند. این در ضمن به معنای شروع بازشناسایی ایدئولوژی به مثابه بخشی از بنیاد ساختار اجتماعی از سوی نظریه انتقادیست. مؤسّسه و همراهان متنوّعش تأثیری ژرف بر دانش اجتماعی (خصوصاً در آمریکا) از طریق اثرشان شخصیّت اقتدارطلب گذاشتند. این کتاب تحقیق تجربی وسیعی را با استفاده از مقولههای جامعهشناختی و روانشناختی، برای رسیدن به توصیفی از نیروهای راهبرِ افراد به پذیرش و حمایت از جنبشها و احزاب فاشیستی هدایت میکند. شخصیّت اقتدارطلب، در ظهور تحقیقهای مربوط به ضد فرهنگها، ایفای سهم کرد.
پس از این مرحله در مکتب فرانکفورت، آدورنو، که موسیقیدانی آموزشدیده بود، فلسفه موسیقی مدرن را نوشت و در آن، ذاتِ زیبایی را به جدل کشید؛ چراکه زیبایی بخشی از ایدئولوژی جامعه پیشرفته صنعتی و آگاهی کاذب است که از طریق آراستن و زیباکردن آن، در سلطه نقش دارد. هنر آوانگارد و موسیقی از حقیقت بهوسیله تسخیر واقعیّت رنج انسانی، دفاع میکند. بنابراین، آنچه موسیقی رادیکال درک میکند، رنج تغییرشکلنیافته انسان است.
این نگاه به هنر مدرن به مثابه تولید حقیقت تنها از طریق خالیکردن زیباییشناسی سنّتی و هنجارهای سنّتی از زیبایی به خاطر اینکه ایدئولوژیک شدهاند، ویژگی آدورنو و در کل مکتب فرانکفورت است. این دیدگاه از سوی کسانیکه ادراک از جامعه مدرن به عنوان چیزی سراپا نادرست – که مفاهیم سنّتی منسوخ را ارائه میدهد و زیبایی و هماهنگی را مجسّم میکند – نمیپذیرفتند، نقد شد.
نظریّات انتقادی و از آن جمله مکتب فرانکفورت در مطالعات فرهنگی در سنّت مارکسیستی ریشه دارد. اشکال گوناگون مارکسیسم، با تأکید بر تفکیک طبقاتی، دولت، سلطه و از همه مهمتر طرز کار ایدئولوژی، تأثیری ژرف بر مطالعات فرهنگی داشتهاند. آثار آنتونیو گرامشی و تلقّیاش از استیلا (هژمونی)، نوشتههای گئورگ لوکاچ درباره کالاییشدن و مارکسیسم ساختاری لویی آلتوسر بر مطالعات فرهنگی بیتأثیر نبوده. میتوان ساختارگرایی تکوینی لوسین گلدمن را به آنها افزود.
هژمونی مفهومی بود که پیشتر از سوی مارکسیستهایی نظیر لنین برای مشخّص ساختن رهبری سیاسی پرولتاریا در انقلابی دموکراتیک، استفاده شده بود. ولی به وسیله آنتونیو گرامشی در تحلیلی زیرکانه گسترش پیدا کرد تا چرایی عدم اتّفاق افتادن انقلاب گریزناپذیر پیشبینیشده مارکسیسم ارتدوکس را در آغاز سده بیستم توضیح دهد. در عوض پیشبینی مارکسیسم ارتدوکس، به نظر میآمد سرمایهداری بیش از همیشه رخنه کرده و ماندگار شده. گرامشی میگوید کاپیتالیسم کنترل را نه تنها از طریق خشونت و اجبار سیاسی و اقتصادی، بلکه همچنین به شکل ایدئولوژیک از طریق فرهنگ مستولی و هژمونیکی برقرار میکند که در آن ارزشهای بورژوازی به ارزشهای عمومی همگانی مبدّل میگردند. به این ترتیب، فرهنگ مورد وفاقی گسترش مییابد که در آن طبقه کارگر خیر خود را مطابق با خیر بورژوازی تشخیص میدهند و به ابقای وضع موجود به جای طغیان یاری میرسانند.
طبقه کارگر نیازمند توسعه فرهنگی از آنِ خود است تا این تصوّر را که ارزشهای بورژوازی، ارزشهای طبیعی و هنجارمند جامعه را بازنمایی میکنند، به زیر افکند و نظر طبقات ستمدیده و روشنفکر را به انگیزه پرولتاریا جلب کند. لنین معتقد بود که فرهنگ فرعِ اهداف سیاسیست؛ ولی برای گرامشی برای دستیابی به قدرت، دستیابی اوّلیّه به استیلای فرهنگی اصل بود. در دیدگاه گرامشی، هر طبقهای که خواهان سلطه در دوران مدرن باشد، برای ایفای رهبری عقلانی و اخلاقی، و برای برپاساختن اتّخاد و مصالحه با نیروهای متنوّع، باید از علایق محدود «اقتصادی-شراکتی» گذر کند. گرامشی به این اتّحاد نیروهای اجتماعی «انسداد تاریخی» میگفت؛ اصطلاحی که از جورج سورل سندیکاگرا اخذ کرده بود.
گرامشی با این آغاز کرد که در غرب، ارزشهای فرهنگی بورژوایی به مسیحیّت گره خورده، و بنابراین جدل علیه فرهنگ مستولی، بیشتر آداب و ارزشهای مذهبی را باید هدف بگیرد. او تحت تأثیر قدرتی که کاتولیسیسم رومی بر اذهان مردم داشت و مراقبتی که کلیسا از مانع شدن فاصله افتادن بین دین تحصیلکردهها و غیرآن میورزید، قرار گرفت. گرامشی معتقد بود که وظیفه مارکسیسم این بود که انتقاد کاملاً عقلانی از دین را – که در انسانگرایی رنسانس اتّفاق افتاد – با مؤلّفههایی از اصلاحگری – که درخواست عمومی بود – پیوند بزند. در نظرگاه گرامشی، مارکسیسم در صورتی میتوانست دین را ملغا کند که به نیازهای روحی مردم توجّه میداشت و با اینکار مردم باید تشخیص میدادند که این تجلّی تجریه خودشان است.
در ساختارگرایی فرهنگی، دیدگاه ساختارگرا و آرای فردینان دو سوسور زبانشناس و کلود لوی استروس انسانشناس، از طریق نوشتههای نشانهشناس فقید فرانسوی رولان بارت و نشانهشناس ایتالیایی اومبرتو اکو در مطالعات فرهنگی ظهور پیدا کردهاست.
اشتغال زاینده و طولانی بارت از روزهای نخستین زبانشناسی ساختارگرا در فرانسه به قلّه پسا-ساختارگرایی رسید. آثار بارت متون کلیدی در ساختارگرایی و پسا-ساختارگرایی محسوب میشوند. از آنجایی که بارت همجنسخواه بود، هرچند تا سالهای پایانی عمرش مشهود نشد، بعضی او را پیشگام تئوری همجنسخواهی میدانند. افزون بر این کیفیّتهای خودزندگینامهای و زیباییشناختی بسیاری از متون بارت، آنها را به حق، به آثاری ادبی مبدّل کردهاند و از سوی علاقمندان به سبک، ادّعا شده که این نوشتهها نوع جدیدی از نوشتنِ اجرایی است.
بارت در نوشته سال ۱۹۶۸ خود مرگ مؤلف، بحث جدلی قویای علیه مرکزیّت چهره مؤلّف در مطالعه ادبی راه انداخت که با این جمله بسیار نقلقولشده پایان میپذیرد: «تولّد خواننده باید به هزینه مرگ مؤلّف انجام شود.» با بخشیدن نقش بزرگتر به خواننده در ساختهشدن معنا، بارت آثار ادبی را قابل مقایسه با آثار موسیقیایی میداند: ساختارهایی که باید حین تفسیر، نواخته و ساخته شوند (مقاله بعدتر میشل فوکو مؤلّف چیست؟ واکنش به جدل بارت با تحلیل اجتماعی و ادبی کارکرد مؤلّف بود.)
در نوشته سال ۱۹۷۱ از اثر به متن، بارت این ایده را بیشتر گسترش داد و بحث کرد که درحالیکه یک «اثر» (مثلاً یک کتاب یا فیلم) حاوی معناییست که بیدردسر قابل ردگیری تا مؤلّف است (و بنابراین معنا، محدود است)، یک «متن» (همان فیلم یا کتاب) در واقع چیزیست که باز وانهاده میشود. مفهوم نتیجهگیری شده یعنی بینامتنیت، ایجاب میکند که معنا از طریق مخاطب به موضوعی فر هنگی آورده میشود و ذاتاً در موضوع مستقر و نهفته نیست.
کتاب اس/زد اغلب شاهکار نقد ادبی پسا-ساختارگرا خوانده میشود. بارت در اس/زد، داستان سارازین بالزاک را مفصّلاً، جمله به جمله، با ارجاع هر جمله یا کلمه به یک یا چند کد و سطوح معنا در داخل داستان، کالبدشکافی میکند. در اس/زد، بارت همچنین مفهوم آثار خواندنی و نوشتنی را معرّفی میکند.
نقد فرهنگی ساختارگرای پیشین بارت، که در چند جلد شامل اسطورهشناسیها چاپ شدهاست که اثر کلیدی متقدّم برای مطالعات فرهنگی بعدیست و شامل کاربست تکنیکهای نقد ادبی و اجتماعی به فرهنگ تودهای میشود. اسطورهشناسیها مجموعهای از تحلیلهای واقعاً خلاصه و روشن از موضوعات فرهنگی از باغوحش تا موزه و مد است (موضوعی که بعدها با جزئیات بیشتر در نظام مد شرح میدهد.)
بعضی از آثار بعدی بارت، با حفظ جنبه انتقادی، شخصی و عاطفی هم هستند. معروفتر از همه کتابش رولان بارت (که اغلب به اسم بارت نوشته بارت میشناسندش) خودزندگینامهای نظریست که در بخشهایی به ترتیب الفبا به جای ترتیب زمانی تنظیم شده. کتاب آخر او، اتاق روشن، یادداشتی شخصی و وفاتنامهای برای مادرش (و برای خودش) است و مطالعهایست در عکّاسی.
تأثیر زبانشناسی نشانهشناسانه رومان یاکوبسن و فرمالیستهای روس، مانند آلگیرداس ژولین گریماس و تزوتان تودوروف در کار بارت نیز نمایان است. به اینها میتوان آشناییزدایی ویکتور اشکلوفسکی را اضافه کرد و البتّه نباید از تأثیر میخائیل باختین و مفهوم امر کارناوالی و بینامتنیت که ریشه در منطق گفتگو دارند، غافل ماند. تأثیر دیدگاههای هرمنوتیکی به فرهنگ، مانند نظریّات کلیفورد گیرتز را که ریشه در نظریههای ولادیمیر پراپ و نورتروپ فرای دارند – آنجا که فرهنگ را به مثابه روایت و متن میبینند – نباید از خاطر دور نگاه داشت. نیز نوشتههای مابعد ساختارگرای میشل فوکو درباره اشکال قدرت و دانش و ژاک دریدا درباره ساختارشکنی متن، تأثیرگذار بودهاند.
میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی صاحب کرسی تاریخ نظامهای اندیشه در کولژ دو فرانس بود. نوشتههای او بر آثار تخصّصی دیگر تأثیری عظیم داشت. اثرگذاری فوکو در علوم انسانی و اجتماعی و بسیاری حوزههای کاربردی و تخصّصی پژوهش گسترش یافته. میشل فوکو، بیش از همه برای نقدش بر نهادهای اجتماعی متنوّع و از همه قابل ملاحظهتر، روانپزشکی، پزشکی و نظام زندان و همینطور اندیشههایش درباره تاریخ جنسیّت، مشهور است. نظریه عمومی او قدرت و روابط بین قدرت و دانش را مورد بررسی قرار میدهد. اندیشههای مرتبط با گفتمان، در ارتباط با تاریخی اندیشه غربی به صورت گسترده بحث و به کار بسته شده. فوکو، در ضمن ناقد ساختهای اجتماعیست که بر هویت دلالت دارند و شامل همه چیز از هویّت مردانه/زنانه و همجنسخواه تا فعّالیّتهای سیاسی و گناهکارانه میشود. مثال فلسفی از نظریههای فوکو درباره هویّت نگاه به تاریخ هویّت همجنسخواهانهاست که در طول سالها از عمل ضمنی به هویّت ضمنی پیشرفت کرده.
آثار او از سوی مفسّران و منتقدان معاصر، اغلب پستمدرنیستی یا پسا-ساختارگرایانه توصیف میشوند. هرچند، در سالهای ۱۹۶۰، او بیش از همه با جنبش ساختارگرا همراهی کرد. گرچه در آغاز از اینکه ساختارگرا توصیف شود، راضی بود؛ بعدتر به این دلیل که برخلاف ساختارگراها، دیدگاه فرمالیست را قبول ندارد، بر فاصلهاش از رویکرد ساختارگرا تأکید کرد. همچنین فوکو، علاقهمند نبود که برچسب پستمدرن به کارش بخورد و میگفت که ترجیح میدهد در اینباره بحث کند که مدرنیته چگونه تعریف شدهاست.
ژان فرانسوا لیوتار، در پستمدرنیسم با نقد فراروایتها و ابراز ناباوری نسبت به آنها، نظریه فرهنگی را قدمی به جلو برد. فردریک جیمسون تفسیری مارکسیستی از فرهنگ در دوره پستمدرن بهدست داد و ژان بودریار، با طرح وانمودهها و مفهوم حادواقعیت، و با نظریات رادیکالش گامی مهم و البتّه جنجالی در شناخت مظاهر فرهنگی برداشت. بودریار، تحت تأثیر نوشتههای مارسل موس و ژرژ باتای بودهاست.
از سوی دیگر، نظریّات پسااستعمارگرایی ادوارد سعید و هومی بهابها را میتوان در همین دیدگاه طبقهبندی کرد. چراکه آنها، نشان میدهند چطور غرب، شرق را بهعنوان دیگری اسرارآمیز مطرح کرده و اوهام و خیالات جنسی و غیرجنسی خود را در آینه آن دیدهاست. به این دو تن میتوان مطالعات مربوط به فرودستان گایاتری چاکراورتی اسپیواک را نیز افزود. در حوزه نقّادی مربوط به سیاهان، هنری لوئیس گیتس، با اثر مشهورش میمون دلالتگر و در حوزه نقّادی فمنیستی سیاهپوستانه، بل هوکس با کتاب مگر من یک زن نیستم؟ شهرت دارند.
مطالعات مربوط به مصرف، ریشه در کارهای کارل مارکس و ماکس وبر دارد. تورستن وبلن با نوشتن نظریه طبقه مرفّه گام مهمّی در مطالعات مربوط به مصرف برداشت و آثار بوردیو و پیروانش مانند دانیل میلر در این زمینه مهم است. از سوی دیگر، بودریار هم مصرف را به امر نمادین مربوط ساخت؛ مفهومی که در کارهای سوزان لانجر مشهود است. آثار هربرت مارکوزه هم با ابعاد روانی مصرف سر و کار دارند.
رویکردهای روانکاوانه به فرهنگ، تحت تأثیر دیدگاههای زیگموند فروید بهعنوان مبدع روانکاوی و مفهوم ناخودآگاهش است. دیدگاههای پسینیانِ او و از همه مهمتر ژاک لاکان و روانکاوی ساختارگرایانهاش، در روانکاوی فرهنگ عامّه و مسایل مربوط به زبان مهم تلقّی میشوند. ژیل دولوز و فلیکس گاتاری با نوشتن آنتیادیپ، به مبارزه با اقتدار مارکسیسم و فرویدیسم شتافتند. از نظر آنها روانکاوی نظامی سرکوبگر است که افراد را به تبعیّت از هنجارهای محدودکننده رفتار اجتماعی وا میدارند. منتقدان پسافمنیست با دیدگاه روانکاوی مانند لوس ایریگارای، جولیت میچل و ژولیا کریستوا نیز در این میان، روانکاوی ارتدوکس را به چالش کشیدند.
این فهرست خلاصه از چهرهها و تئوریهای مطالعات فرهنگی - که میتواند بیش از این گسترش یابد – تا حدی نشاندهنده تنوّع آرای مطرح در این حوزه میباشد.
روانشناسی
روانشناسی (به انگلیسی: Psychology)، علم مطالعهٔ رفتار و فرایندهای ذهنِ موجود زنده ـ بخصوص انسان ـ بر اساس روش علمی است. همچنین یکی از علوم کاربردی و شاخههای تحصیلی است که یافتن ارتباط ذهن و روان آدمی، با مفاهیمی نظیر رشد، سلامت، رفتارهای اجتماعی، شناخت و … را در بر میگیرد.
علم روانشناسی مفاهیمی همچون ادراک، شناخت، تمرکز، توجه، احساسات، پدیده شناسی، انگیزه، کارکرد ذهن، شخصیت، رفتار، روابط بین فردی، خانواده و دیگر زمینهها را مورد بررسی قرار میدهد. روانشناسان زمینههای مختلف، روشهای علمی و تجربی را برای استنباط رابطه علت و معلولی و یا هر نوع رابطه همبستگی میان پدیدههای گوناگون روانشناسی بکار میگیرند. روانشناسی علمی فراشاخهای است؛ غیر قابلِ مشاهده بودنِ موضوع این علم ـ یعنی ذهن و روان ـ و انتزاعی بودن مفاهیم آن، دلیل شباهت این علم به علوم انسانی است؛ اما از سوی دیگر مطالعه به «روش علمی»، و تجربی بودنِ بخشی از مراحل آزمایش، روانشناسی را به دایرهٔ علوم تجربی میکشاند؛ همچنین عقیده و دیدگاه روانشناس نسبت به انسان، در فرایند تحقیق بسیار مأثر است، لذا از این جنبه نیز، روانشناسی به دنیای فلسفه مرتبط میشود. به این ترتیب شاید بتوان روانشناسی را حقیقتاً آمیزهای منحصربهفرد از علوم گوناگونی نظیر زیستشناسی، انسانشناسی، زبانشناسی، جامعهشناسی، فلسفه و … دانست.
آغاز روانشناسی به شکل علمی و آکادمیک، به اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم بازمی گردد؛ میتوان گفت اکتشافات و تحقیقات قابل توجه در روانشناسی، تنها از حدود ۱۵۰ سال پیش شروع شده است؛ و این درحالی است که علوم تجربی دیگر از تاریخچهای بلندتر و پربارتر برخوردار اند. البته مباحث مربوط به ذهن و روان قرنهاست که ذهن متفکران را به خود مشغول کرده و آثار مکتوب آن از دانشمندان یونانی و متفکرانی چون سقراط، افلاطون و ارسطو نیز در دست است، اما این شاخه از علم تا پیش از روانشناسی جدید، به صورت مدون و آکادمیک مورد مطالعه قرار نگرفته بود.
در جهان صنعتی امروز، تقریباً هیچ فعالیت و حرفهای یافت نمیشود که به درک و اندیشهٔ انسانی وابسته نباشد؛ در نتیجه روانشناسی با زندگی انسان مدرن پیوندی نا گسستنی ایجاد کردهاست. بعلاوه رشد علم، تکنولوژی و سطح رفاه عمومی، موجب شده تا آدمی وقت بیشتری برای تفکر و اندیشه پیدا کند؛ بنابراین مسائل، مشکلات و حتی بیماریهای نوظهوری در میان افکار و ذهنیات بشر پدید میآید که نیاز به یافتن راه حل، درمان و پیشگیری را دو چندان میکند؛ راه حلی که امروزه روانشناسی طلایهدار آن است.
روانشناسی در لغت
زبان انگلیسی
کلمهٔ Psychology با آوایش انگلیسی: /saɪˈkɑlədʒi/ ( گوش بدهید) مستقیماً از عبارت یونانی Ψυχολογία وام گرفته شده؛ این عبارت از دو واژهٔ ψυχή و λόγος تشکیل میشود؛ که با کمی اغماض، آن را میتوان به صورت «مطالعهٔ روح» (به انگلیسی: Study of Soul) برگرداند.
جالب توجه است که واژهٔ Psyche (به یونانی: ψυχή) در زبان یونانی مطلقاً «روح» (به انگلیسی: Soul) معنا میدهد، و مفهوم «ذهن» یا «عقل» (به انگلیسی: Mind) را در بر نمیگیرد ، اما بر اساس اشتباه رایج، در انگلیسی، واژهٔ یونانیِ Psyche تقریباً معادل Mind گرفته میشود
هوای خونه
با چشمایی که آرامش ندارن
تمومِ زندگیمو زیر و روو کن
شروعِ آرزوهای تو می شم
برام پایانِ خوبی آرزو کن
پُر از آرامشم تا خیره می شم
به چشمای تو وقتی غرقِ خوابی
تو رویایی شبیه واقعیت
یه تلفیق از سکوت و اضطرابی
توو روزایی که دلتنگِ تو هستم
ازم احساسِ دلتنگی رو کم کن
منم که از خودم دورم یه عمره
بیا آیینه رو شکلِ خودم کن
یه عمره تووی رویای منی و
حضورت خوابمو تعبیر کرده
با عطرِ خوبِ دستای تو انگار
هوای خونه هم تغییر کرده
تمومِ عمرو توو این خونه با من
بمون و سادگی هامو بغل کن
من امشب غرقِ دریای تو می شم
توو آغوشت منو آهسته حَل کن
محمد گوهری
--------------------------------------------------------------------------
لبخند بزن
رویای من این شبها
هم رنگِ یه کابوسه
اینجا دلِ من هر شب
با دلهره مأنوسه
تصویرِ خیالِ من
خاکستری و زرده
لبخند بزن شاید
رویای تو برگرده
توو وحشتِ این شبها
آغوشتو کم دارم
از فاصله دلگیر و
از دلهره بیزارم
لبخند بزن شاید
این دلهره کمتر شه
هر کار کنم باید
این روز و شبا سر شه
با خنده ی کوتاهت
یک معجزه رخ می ده
لبخند بزن ، قلبم
از فاصله ترسیده
هر جور شده باید
عادت بشه تنهایی
اما چه کنم دائم
حس می کنم اینجایی
محمد گوهری
--------------------------------------------------------------------------
دلواپسم
بی خوابم از دلـواپـسی وقتی
پاهای تو سمتِ خطر میره
میترسم اون روزی بفهمی که
حتی واسه جُـبرانـشم دیره
باید همینجا قبلِ هر کاری
این راهِ طوفانی رو برگردی
این جادّه هم بیراهه ی درده
کافیه هر چی که خطر کردی
یک عمر دلبستن تهـِـش چی بود؟
جُـز اعتمادِ پُـشتِ پا خورده
چی مونده واست بعد از اون روزا ؟
جُـز روحِ غمگینی که آزُرده..
هر دفعه زخمِ تازه ای خوردن
هر دفعه از، این زندگی عاصی...
چَن بار باید بشکنی از درد
تا مَــردُمِ دنیا رو بشناسی؟
بی خوابم از دلواپسی هر شب
وقتی دلت راهش رو کج میره
برگرد راهو ، واسه برگشتن
حتی یه لحظه دیگه هم دیره
محمد گوهری
با چشمایی که آرامش ندارن
تمومِ زندگیمو زیر و روو کن
شروعِ آرزوهای تو می شم
برام پایانِ خوبی آرزو کن
پُر از آرامشم تا خیره می شم
به چشمای تو وقتی غرقِ خوابی
تو رویایی شبیه واقعیت
یه تلفیق از سکوت و اضطرابی
توو روزایی که دلتنگِ تو هستم
ازم احساسِ دلتنگی رو کم کن
منم که از خودم دورم یه عمره
بیا آیینه رو شکلِ خودم کن
یه عمره تووی رویای منی و
حضورت خوابمو تعبیر کرده
با عطرِ خوبِ دستای تو انگار
هوای خونه هم تغییر کرده
تمومِ عمرو توو این خونه با من
بمون و سادگی هامو بغل کن
من امشب غرقِ دریای تو می شم
توو آغوشت منو آهسته حَل کن
محمد گوهری
--------------------------------------------------------------------------
لبخند بزن
رویای من این شبها
هم رنگِ یه کابوسه
اینجا دلِ من هر شب
با دلهره مأنوسه
تصویرِ خیالِ من
خاکستری و زرده
لبخند بزن شاید
رویای تو برگرده
توو وحشتِ این شبها
آغوشتو کم دارم
از فاصله دلگیر و
از دلهره بیزارم
لبخند بزن شاید
این دلهره کمتر شه
هر کار کنم باید
این روز و شبا سر شه
با خنده ی کوتاهت
یک معجزه رخ می ده
لبخند بزن ، قلبم
از فاصله ترسیده
هر جور شده باید
عادت بشه تنهایی
اما چه کنم دائم
حس می کنم اینجایی
محمد گوهری
--------------------------------------------------------------------------
دلواپسم
بی خوابم از دلـواپـسی وقتی
پاهای تو سمتِ خطر میره
میترسم اون روزی بفهمی که
حتی واسه جُـبرانـشم دیره
باید همینجا قبلِ هر کاری
این راهِ طوفانی رو برگردی
این جادّه هم بیراهه ی درده
کافیه هر چی که خطر کردی
یک عمر دلبستن تهـِـش چی بود؟
جُـز اعتمادِ پُـشتِ پا خورده
چی مونده واست بعد از اون روزا ؟
جُـز روحِ غمگینی که آزُرده..
هر دفعه زخمِ تازه ای خوردن
هر دفعه از، این زندگی عاصی...
چَن بار باید بشکنی از درد
تا مَــردُمِ دنیا رو بشناسی؟
بی خوابم از دلواپسی هر شب
وقتی دلت راهش رو کج میره
برگرد راهو ، واسه برگشتن
حتی یه لحظه دیگه هم دیره
محمد گوهری